9.04.2007
(پنجمین سالگرد ازدواج هال و رام (۱
8.24.2007
(پنجمين سالگرد ازدواج هال و رام (۲
بالاخره آرزومون بر آورده شد، البته با 5 سال تاخیر.راستش من و رام خیال داشتیم که برای ازدواجمان مراسمی نگیریم و دو تایی بریم شیراز و در زیر سایه کوروش بزرگ و درکنار روح بزرگ شاعرانه حافظ با هم عهد ببندیم که همیشه در کنار هم و برای هم باشیم وبمانیم.به همین سادگی ، در کمال سکوت و دور از هیاهو.اما خوب قسمت نبود.5 سال گذشت و در شروع این پنجمین سال با هم بودن تصمیم گرفتیم این عهد را در قرارگاه دوست داشتنیمان تکرار کنیم.بنابراین به شیراز سفر کردیم.
هال و رام در تالار آیینه نارنجستان قوام
هفتم شهریور به حافظیه رفتیم و برای هدیه سالگرد ازدواجمان کتاب منشور کوروش را خریدیم که به گنجینه هدایای ازدواجمان اضافه کنیم.این سفر از قشنگترین خاطرات زندگیم بود.شیراز – فارس جایی است که با شما از بزرکی و ابهت ایرانی بودنتان سخن می گوید.هر آنچه را سالهاست از نیاکان خود گم کرده اید به شما باز میگرداند.شما را به گذشته ای میبرد که به بودنش و بودنتان افتخار کنید.و حافظ در این بین رابطی است بین این گذشته و خود خودتان.هفت شهریور سال ۸۶ در میانه شهر تاریخی و باستانی بیشاپور قدم زدیم ، در کنار ستون های یادبود ایستادیم ودر معبد آناهیتای همیشه بزرگ به آب قسم خوردیم که روحمان را از زنگار پلیدی ها بزداییم وسپس ساعاتی در اندیشه بزرکی این سرزمین فرو رفتیم.غروب هفتم اما لحظه دیدار با شیخ الشیوخ پاسدار اندیشه های لطیف و صاحب سخن و سخن وری حافظ بود.و چه لحظه بزرگی است وقتی زیباترین پیوندهای زندگی خود را در کنار روحی بزرگ به یادمی آوری وسراپای وجودت در جوارش خواهش و نیاز است.هال و رام در کنار حافظ آرام می گیرند.صدای حافظ را می شنیدم که چه عاشقانه در گوش شاخه نباتش بهترین غزل هایش را زمزمه می کند.و من سرشار از این سفر بازگشتم.سرشار از عشق و امید باشد که خدایان مرا در پیمایش بهترین مسیر زندگی یاری کنند.
چند عکس که هال رام خودشان از خودشان باهنرمندی تمام گرفتند (برای عبرت سایرین):
هال رام در عفیف آباد (1)توضیح : دوربین در دستان خانوم هال است
هال رام در عفیف آباد (2)توضیح : دوربین در دستان خانوم هال است
هال رام در جهان نما عشق و حال می نمایند.توضیح : دوربین درروی یک ستون سنگی است.این عکس قبلا روشن تر بود به تدریج تیره شد.
هال سفردوست
6.28.2007
و هرمز در همین نزدیکی است ...
5.13.2007
به کدام پزشک اعتماد کنيم
4.28.2007
سلامی از يک بيمار
حالا مینویسم:
3.13.2007
چهارشنبه سورو
چهارشنبه سورو
امشب مراسم چهارشنبه سوری برپا بود.
و احساس کردم بیش از مردم پلیس ها از این مراسم لذت بردند.تذکر های مدام به خاطر رعایت ماه صفر )که صدا و سیما هم دیگر این ماه را از یاد برده است.
مردم که خسته از کار روزانه با خانواده آمده اند تا شبی را جشن بگیرند، شلوغ کنند و فریادهایی را که در طول سال فروداده اند بر سر آتش بریزند ، دائم برای اینکه فرزندانشان بتوانند شبی را بدون صرف هزینه زیاد به شادی بگذرانند با مامورین در حال جنگ و چانه زنی بودند.
ماموران هم یا با دریافت عیدی ناقابل ، گاه با لبخندی و چاکرم نوکرمی اجازه صادر می فرمودند.اما در بیشتر اوقات با داد و فریاد تهمت این که حرمت ماه صفر را ازبین بردید خانواده ها را به خانه هایشان بر میگرداندند.
البته حضور پلیس مایه سربلندی و اطمینان خاطر است ، اما اینکه همیشه چرا پلیس و مامور از هرنوعش جایی وجوددارند که نباید وجود داشته باشند مایه شرمساری است.
هر روز در سرتاسر اتوبانهای تهران با رانندگانی برخورد می کنید که کوچکترین نکته ای را در رانندگی رعایت نمی کنند و خیلی وقت ها جان مردم را به راحتی به خطر می اندازند ، همیشه در حسرت این بوده ام که در این بزرگراه های خطرناک مامورینی جهت حفظ جان مردم حضور داشته باشند ... اما دریغ.
در محله ما(غرب تهران) گاهی که شبها بعد از ساعت ۱۱ به منزل می رسیم با ماشین های آخرین مدلی روبرو می شویم که یا سرنشینان مست آن در کنار منازل مردم قهقه میزنند یا در فرعی های کوچک محل آنچنان با سرعت و صدای بلند نوار عبور میکنند که اگر در مسیرشان قرار بگیری قطعا کشته می شوی .
و هردم از همسایه ای میشنوی یا در روزنامه معتبری می خوانی که خفاش شب یا جغد سیاه یا گرگ آدمخوار در کمین زنان و فرزندان مردم نشسته تا دلی از عذا در بیاورد و پس از پیدا شدن چندین جسد در گوشه و کنار شهر موفق به دستگیری مرد نابکار شده اند.
با خود حساب میکنم که حضور پلیس در کدام یک از این موقعیت ها ضروری تر است .
و به یاد ماموری می افتم که امشب با تمام قوا بر سر مادر سالخورده ای که میخواست اجازه آتش بازی فرزندانش را بگیرد فریاد می زد :
مادر شما که نمی فهمی ما برای حفاظت از جان فرزندانتان در برابر ترقه و فشفشه آمده ایم .
به یاد حرف دوستی افتادم که میگفت :بچه ها راستی هیچ فکر کرده اید که چرا آمریکا تازگیها چند ناو جدید به خلیج فارس آورده است.
و من به پسران جوانی فکر می کنم که از زمان جنگ ایران و عراق از ترس یا هر علت دیگری هنوز به امید عفو به سربازی نرفته اند...
با همه این حرفها
چهارشنبه سوری را دوست دارم و امیدوارم همه ملت از این شب بهره و انرژی لازم را گرفته باشند
به امید سالی دیگر ، سالی خوش تر و آرام تر
هال غمگین
2.24.2007
کینه
در راستای فعالیتهای فرهنگی خانواده دونفری هال رام دیشب ساعت 11 با مشتی بچه مچه تخس رفتیم سینما فیلم کینه.
این احساس ترویج فرهنگ پراکنی در بین جوانان خانواده شور عجیبی در من برانگیخت و پس از رایزنی با همین بروبچه ها نتیجه این شد که فیلم کینه را به توصیه همان مشت جوان انتخاب کنیم.
خوب خیلی خوب نیست وقتی داری فرهنگ می پراکنی به این جوانان بگویی از فیلم ترسناک می ترسی . <!--[endif]-->
کمی خجالت داره به هرحال .
خلاصه ساعت 10:10 سینما فرهنگ بودیم و اول کمی بابچه ها ژتون بازی کردیم و نسکافه خوردیم بعد زود رفتیم دستشویی که یک وقت وسط فیلم جیش گریبانمان را نگیرد که مجبور باشیم ترس تنها دستشویی رفتن را تجربه کنیم .
و ساعت 11 شد و فیلم شروع شد.
<!--[if !supportEmptyParas]--> <!--[endif]-->
فیلم کینه از چند نگاه:
تماشاگران: این دوستان عزیز سینما رو که از قرار فرهنگی ترین های آنها به سینما فرهنگ می آیند کمی در تشخیص انواع فیلم دچار مشکل هستند.
دیشب دوستان آنچنان می خندیدند که گویی فیلم کاملا کمدی است.
دوست داشتم با همین دوستان یک فیلم کمدی میدیدم تا بهتر به عکس العملشان پی ببرم.
از دید من:
قضیه واقعا ترس نبود.قضیه این بود که میخواستم دیدن یک فیلم ترسناک را تنها از طریق شنیدن درک کنم.
این بود که در تمام طول فیلم دستهایم را جلوی چشمانم گرفته بودم و فقط از صداهای مهیب و وحشتناک می ترسیدم. <!--[endif]-->
و اگر فیلم کینه را دیده باشید باید بدانید که یک لحظه هم از این صداهای خوفناک رهایی ندارید.
<!--[if !supportEmptyParas]--> <!--[endif]-->
از دید آقای رام:
خوب دیوونه برای چی اومدی این فیلم را ببینی .نترس الان دختره دستش را کرده تو کمد فکر کنم الان یک اتفاقی بیفته ...
نه صحنه فقط سفید شد...
بعد از اتمام فیلم برای اینکه مجبور نباشم تنهایی سالن سینما را تجربه کنم ، هر چه سریعتر از جام بلند شدم .
نزدیک در خروجی بودیم که فهمیدم کیفم را جا گذاشتم
با رام برگشتیم و از قرار در سالن هیچکس نمانده بود.
با چشمای بسته دست رام را گرفتم و یکراست رفتم سراغ کیفم وبعد نمیدانم چه جوری تا دم در و رسیدن به جمعیت با چشم بسته دویدم.
خدایی فیلم ترسناک هم از آن حکایت ها ست.
تا صبح هم خواب میدیدم یک عده آدم عجیب و غریب مرا وادار میکنند که روی شکم دراز بکشم و تا صبح از این وضعیت ناهنجار رنج بردم.
فکر نکنم دیگر حاضر به تکرار این فعالیت فرهنگی باشم.
هال شجاع
کینه
در راستای فعالیتهای فرهنگی خانواده دونفری هال رام دیشب ساعت 11 با مشتی بچه مچه تخس رفتیم سینما فیلم کینه.
این احساس ترویج فرهنگ پراکنی در بین جوانان خانواده شور عجیبی در من برانگیخت و پس از رایزنی با همین بروبچه ها نتیجه این شد که فیلم کینه را به توصیه همان مشت جوان انتخاب کنیم.
خوب خیلی خوب نیست وقتی داری فرهنگ می پراکنی به این جوانان بگویی از فیلم ترسناک می ترسی . <!--[endif]-->
کمی خجالت داره به هرحال .
خلاصه ساعت 10:10 سینما فرهنگ بودیم و اول کمی بابچه ها ژتون بازی کردیم و نسکافه خوردیم بعد زود رفتیم دستشویی که یک وقت وسط فیلم جیش گریبانمان را نگیرد که مجبور باشیم ترس تنها دستشویی رفتن را تجربه کنیم .
و ساعت 11 شد و فیلم شروع شد.
<!--[if !supportEmptyParas]--> <!--[endif]-->
فیلم کینه از چند نگاه:
تماشاگران: این دوستان عزیز سینما رو که از قرار فرهنگی ترین های آنها به سینما فرهنگ می آیند کمی در تشخیص انواع فیلم دچار مشکل هستند.
دیشب دوستان آنچنان می خندیدند که گویی فیلم کاملا کمدی است.
دوست داشتم با همین دوستان یک فیلم کمدی میدیدم تا بهتر به عکس العملشان پی ببرم.
از دید من:
قضیه واقعا ترس نبود.قضیه این بود که میخواستم دیدن یک فیلم ترسناک را تنها از طریق شنیدن درک کنم.
این بود که در تمام طول فیلم دستهایم را جلوی چشمانم گرفته بودم و فقط از صداهای مهیب و وحشتناک می ترسیدم. <!--[endif]-->
و اگر فیلم کینه را دیده باشید باید بدانید که یک لحظه هم از این صداهای خوفناک رهایی ندارید.
<!--[if !supportEmptyParas]--> <!--[endif]-->
از دید آقای رام:
خوب دیوونه برای چی اومدی این فیلم را ببینی .نترس الان دختره دستش را کرده تو کمد فکر کنم الان یک اتفاقی بیفته ...
نه صحنه فقط سفید شد...
بعد از اتمام فیلم برای اینکه مجبور نباشم تنهایی سالن سینما را تجربه کنم ، هر چه سریعتر از جام بلند شدم .
نزدیک در خروجی بودیم که فهمیدم کیفم را جا گذاشتم
با رام برگشتیم و از قرار در سالن هیچکس نمانده بود.
با چشمای بسته دست رام را گرفتم و یکراست رفتم سراغ کیفم وبعد نمیدانم چه جوری تا دم در و رسیدن به جمعیت با چشم بسته دویدم.
خدایی فیلم ترسناک هم از آن حکایت ها ست.
تا صبح هم خواب میدیدم یک عده آدم عجیب و غریب مرا وادار میکنند که روی شکم دراز بکشم و تا صبح از این وضعیت ناهنجار رنج بردم.
فکر نکنم دیگر حاضر به تکرار این فعالیت فرهنگی باشم.
هال شجاع