6.21.2008

تا شقایق هست زندگی باید کرد






دشتی پر از شقایق و پر از صدای سهراب که فریاد می زد تا شقایق هست زندگی باید کرد
و تنها وقتی می توانید این جمله را با اعماق وجودتان درک کنید که یک روز صبح زود از خواب بلند شوید و با چند دوست خیلی خوب و حدود 20 ماشین که سرنشینان هیچکدام را نمی شناسید به سمت دشت شقایق حرکت کنید

ساعت 6 صبح است و هوا سرد است
از سرما می لرزیم
به سمت دشت شقایق ها حرکت می کنیم






و کم کم با هم آشنا می شویم
انسان هایی هستیم با خلق و خوهای متفاوت و همه در یک حس با هم شریک
حس دوست داشتن شقایق ها









حس لطیف درک طبیعت
حس گذراندن یک جمعه خوب در دامان دشتی پهناور
بوی سبزه و گل ، بوی نم، هوای مرطوب و لطافت شبنم ها بر روی گلبرگ ها
دست هایمان را به شبنم ها می کشیم و صورت خود را با قطرات شبنم شستشو می دهیم
تازه می شویم و بالا می رویم
پاچه های شلوارمان تا زانو از نم شبنم ها خیس است
گاه گاهی نفسمان می گیرد
اما شقایق ها کم کم ظاهر می شوند و حس دیدن شقایقی بیشتر تورا به بالا جذب می کند
دو ساعت را می رویم و دوباره مفتون بازی طبیعت می شویم بازی ای که همیشه ما را به خود مشغول داشته است


از تپه ای بالا می رویم به امید اینکه این آخرین تپه است
تپه را با قدرت در می نوردیم و میرویم
بالا و بالاتر
و وقتی به بالاترین نقطه رسیدیم ، تپه ای دیگر چشمک زنان و خندان دامنش را برایمان پهن می کند وما از اینکه در این بازی به چالش کشیده شدیم، گوشه چشمی به طبیعت نشان می دهیم و اخمی می کنیم و این بار طبیعت زیباییش را به رخمان می کشد که حالا کجایش را دیده اید بیایید بالاتر تا نشانتان دهم
و ما تشنگان زیبایی ، مفتون شدگان طبیعت و دلدادگان رخسار های گلگون بازهم به بازی ادامه می دهیم و بالاتر
و اینجاست که صدای زندگانی شنیده می شود
و این زندگی آنقدر زیباست که دوست داریم همچنان به بازی با آن ادامه بدهیم
صدای پرندگان
صدای زنبور ها
صدای بع بع گله گوسفندان
صدای هی هی چوپان جوان روستایی


صدای عو عوی سگها
و دشتی پر از شقایق های سرخ
به سرخی گونه قشنگترین دختران این سرزمین
شقایق های لوند

و اینجاست که گروه جانی تازه می گیرد
نفسی تازه می کند
و هر کس به فراخور حالش تکه ای از دشت شقایق را برای لختی آسایش انتخاب می کند
روی زمین دراز می کشیم
در کنار شقایق ها
و نفس را با هوای پاک آغشته می کنیم

به این می اندیشم که تا رسیدن به این بالا
چند شقایق را در زیر گامهای خود شکسته ام
برای دیدن این زیبایی جان چندین حشره در زیر پای خود گرفته ام
و خودم به این اندیشه می خندم
شقایق ها هم می خندند
زنبوری جلوی چشمانم رژه می رود و تلاش می کند خود را به گوش من بچسباند
کرم ریزی یواش یواش خودش را به زیر پاها یم می کشاند و من سعی می کنم تلاشش را نادیده بگیرم
باد می وزد و شقایق ها می رقصند
چپ چپ ، راست راست ، حالا بالا ، کمی عشوه ، پشت چشمی خندان ، خنده ای ریز و دوباره کمری لرزان
چهچهه پرندگان ، پیچش یک ابر توی قلب آسمان

خورشید سروکله اش پیدا می شود
نور به صورتهایمان می تابد










صبحانه ای در دل طبیعت
و چهره هایی که بتدریج برایت آشنا می شوند
دختر و پسر جوانی که در کنار شقایق ها مغازله می کنند
مردی که نمی داند ستایش گوی طبیعت باشد یا نالان از کمری که درد گرفته است
زنی که عاشقانه برروی زانوان شوهرش دراز کشیده است و خیره به آسمان می نگرد
آن یکی عارفانه از چرخش سیاره ها و دست فلک و اسطوره چند هزار ساله ایرانی در ستایش خدای باد می گوید
دخترکی دستهایش را در هم گره کرده است و دعا می کند و مراقبه
دخترکی دیگر دستهایش را گشوده است و شقایق ها را به میان سینه گرم خویش می کشد و می بویدشان
وهر کس به فراخور درکش از زمان بهره ای از آخرین روزبهار در دامان طبیعت می برد



گشتی می زنیم ، قدری بازی با گله گوسفند ها
لختی آسایش در زیر تخته سنگی که نقش سایبانمان را بازی می کند
چیدن آویشن و گیاهان کوهی
حرف های فیلسوفانه در کنار تخته سنگی که ثباتش تنها به ضربه پای انسانی وابسته است
و




بازگشت
و مگر سربالایی ای هم وجود دارد که آنطرفش سرازیر نباشد
و مگر می شود یکسره بالا رفت بدون اینکه به بازگشت اندیشید
فرقی نمی کند که برفراز این تپه شقایق گون چه چیزی انتظارمان را می کشد
مهم این است که باید بازگردیم
و باز می گردیم
آسوده تر از آن زمان که به فراز می رسیدیم
و خوشحالیم که بازگشتی دیگر را تجربه می کنیم
و خوشحالیم که تپه هایی را درنوردیدیم برای تجربه ای دیگر تر


و خوشحالیم که دوباره به جاده می رسیم
برای رسیدن
و خوشحالیم از بودن با شقایق ها
که می روند تا گلبرگ های خود را دوباره به زمین ببخشند و در آسودگی بیارامند تا بهاری دیگر
و شقایق گردی دیگر
و لذتی وصف ناشدنی تر
و


hallen