5.30.2010

نمایشگاه و تاتر آخر هفته

از بیهوده ترین کارهایی که میتوانید در تهران انجام دهید این است که تصمیم بگیرید در روز تعطیل به نمایشگاه بروید و یا یک فعالیت فرهنگی انجام دهید
نتیجه آن در اغلب اوقات به شکست قطعی منجر خواهد شد
اما نگارنده با تلاش فراوان به همراه چند دوست درآخر هفته دو هفته اخیر توانست از دو نمایشگاه و یک تاتر دیدن کند به این مضمون

نمایشگاه آقای بهرام دبیری در گالری گلستان

گالری گلستان به همراه آدمهای پشت صحنه اش از مکانهای نوستالژیکی است که اگر در گالری باز باشد و نمایشگاهی براه میتوانی عصر دلنشینی را در آن بگذرانی

جمعه سی و یک اردیبهشت بهرام دبیری نمایشگاهی از نقاشی هایش را درگالری گلستان افتتاح میکرد
فضای گالری مملو بود از فضای پست سوپر مدرنیستی !!! این روزهای نمایشگاه ها و گالری ها که گاهی واقعا حالت را بد میکند
گرچه همیشه معتقدم که ظاهر انسان ها امری است صد در صد شخصی ، اما ته دلم واقعا دوست دارم گالری روها و هنردوستان و هنرمندان رو جور دیگری ببینم ،کمی سادگی و زیبایی هم بد نیست
ودیدنی است که این سالها برخی از افتتاحیه ها کم کم تبدیل به جایگزینی برای عروسی و بالماسکه و هالویین و ... میهمانی هایی از این دست شده است
از این رو تضاد عجیبی بین نقاشی های ساده و دلنشین دبیری با محیط پیرامون بوجود آمده بود
و خیلی ازنزدیک این مطلب را لمس کردم که واقعا چقدر محیط اثر هنری در قضاوت بیننده میتواند موثر باشد

به هر حال جدا از فضای دلنچسب نمایشگاه ، کارهای بهرام دبیری فضای ساده و همیشگی کارهایش را داشت، به استثنای چند کاری که با گل و پرنده و دریا کرده بود و عمیقا ارتباطش را با آثاردیگرش که منحصر به خود اوست درک نکردم

----------------------------------------------------------------

با وجودیکه هیچ برنامه ای برای دیدن تاتر نداشتیم، اما خیلی اتفاقی دوبلیت برای مکاشفه درباب یک میهمانی خاموش نصیبمان شد
بلیط هایی مخصوص راه پله

و قشنگ قضیه اینجا بود که لژ و پله و کف سالن و صندلی پلاستیکی و احتمالا پشت در مانده ها بهایی که برای بلیط پرداخته بودند یکی بود و فرقی نمیکرد

همیشه تلاش میکنم تا در این بازار احمقانه فیلم و تاتر و کنسرت ایران که پر است از نمایشهای پشت صحنه دوستان و هنرمندان بزرگ گرفتار نشوم ، و البته بازهم نشد و دوباره در این بازی بطرز نانشایستی نقش آفرینی کردم

نمیدانم واقعا به اعتبار کدام گزینه برای دیدن تاتر مکاشفه ... دست و پا زدم (برای کارگردان تاتر که اصلا نمیشناسمش، برای آتیلا پسیانی که با وجود تواناییهایش برای من لااقل شخصیت منحصر بفردی نبوده است، یا برای کیومرث مرادی زاده، هم دانشگاهی
قدیمی یا ....) فکر کنم متاسفانه بیشتر مجذوب تعریف و تمجیدهای اطرافیان و جو حاکم بر فضای تاتر شدم

اظهار نظرم درباره تاتر تنها دیدگاه شخصی است
به عنوان یک تماشاگر معمولی تاتر که تا بحال جز چند تاتر خارجی در جشنواره فجر ندیده است ، و تنها تاتری که توانسته از ابتدا تا انتها بدون ناراحتی و پریشان حالی و افسردگی وبا طیب خاطر ببیند همانا هفت شب با میهمان ناخوانده بوده و تعداد انگشت شمار دیگری از کارهای اساتید سمندریان و قطب الدین صادقی وبه گمانم آدم آدم است که در زمان دانشجویی دیده ام ، به خود اجازه اظهار نظر کارشناسانه نمیدهم ، اما در حد همان تماشاگر معمولی تاتر میتوانم اظهار کنم که تاترمکاشفه واقعا تاتر متفاوتی نبود و  تنها تکه های جذابش برای من قسمت هایی بود که سیامک انصاری اجرا میکرد و به فضای کارهای مهران مدیری و لحن انتقادیش و همینطور ازمیان برداشتن فاصله بین اجرا و تماشاگرانش البته به سبک کارهای تلویزیونی، بسیار نزدیک بود و توقعی را که از تاتر و یک اجرای خوب و به یاد ماندنی داری برآورده نمیکرد
ضمن احترام گذاشتن به فضای تاتر تجربی و احترام برای تلاشهای دست اندرکاران این تاتر و با توجه به اینکه کار مکاشفه ایده ،های خلاقانه بسیاری در اجرا داشت و ستودن تلاش گردانندگانش برای اجرایی بسیار فانتزی ، مدرن و تازه ، باید بگویم تمام این ایده های ناب از دست رفته و گم شده بود و در نهایت به یک کل مطلوب نرسیده بود

حاشیه مکاشفه
از همه قسمت های تاتر جذابتر شروع کار بود که طراح صحنه به دست ما پله نشینان با مهربانی کوسنی برای نشستن میداد و در جواب خنده من از این حرکتش گفت که من شدیدا احساس میکنم وقتی میشه روی یک چیز نرم و راحتی نشست برای چی اینکار رو نکرد، انسان دوستی هم چیز خوبیه
و من تا آخر تاتر فکر میکردم که بیچاره لابد میدونسته ما به چه بلایی گرفتار میشویم
----------------------------------------------------------------
حرکت فرهنگ دوستانه بعدی ما دیدن نمایشگاه مجسمه های فریدن آو بود
در یک وبلاگی که نام و نشان آن را به یاد ندارم خواندم که : فریدون آو طرفداران خود را دارد و دیگر نیازی ندارد تا خود را اثبات کند

مسلما کسیکه به این درجه از اجتهاد هنری میرسد، باید آنقدر وسواس داشته باشد که هر نمایشگاهش از نمایشگاه دیگری پربارتر و تامل برانگیزتر باشد

عنوان نمایشگاه دیو بود و نوع کارها مجسمه
حیطه مجسمه سازی از آن حیطه هایی است که نمیتوان به راحتی به آن نزدیک شد و در مورد آن نظر داد
شاد تنها همین یک سطر برای بیان احساسم کافی باشد

از دیدن مجسمه ها احساس گنگی میکردم
با ایده آلی که از نمایشگاه اسطوره ای دیو از آو در ذهنم بود فرسنگها فاصله داشت
چهار مجسمه که هر کدام تکرار دیگری بود

----------------------------------------------------------------

فضای این دوهفته در مکانهای هنری  برای من تداعی کننده روح شرحه شرحه هنرروزگاران اخیر است

شاید بزرگترین ضعف ما نداشتن منتقد فرهیخته و بدور از تعارفات جامعه هنری باشد
احساس میکنم شدیدا به یک شارل بودلر و امثال او در حوزه هنر نیازمندیم

----------------------------------------------------------------

چیزی که این روزها شدیدا زجرم میدهد این است که همه زجری که در نوجوانی و جوانی کشیدیم
همه آنچه باعث سوختنمان شد
بدیهی ترین آزادیهایمان که براحتی به یغما رفت
دستاویزی شده برای خودمان که به خودمان بخندیم

واقعا اینکه برای بردن یک نوار ویدیوی آثار پیکاسوکه با هزاربدبختی به دست آورده بودیم و مجبور بودیم از خانه تا دانشگاه در لباسمان جاسازی کنیم و یواشکی انگار که هرویین رد و بدل میکنیم به داخل کیف دوستمان بیندازیم جذاب است که این روزها امثال این یادآوریها زیاد اتفاق میفتد و هربار خنده زهرآلودی به لبمان مینشاند و میدانیم که روزی دیگر نه چندان دور به همه آنچه در این روزها مجبور به انجامش هستیم زهرخند خواهیم زد