7.15.2006

جام جهانی

جام جهانی :


 


1-راستش من اصلا فوتبالی نیستم .یعنی فوتبال زیبایی شناسی لازم را برای من که بخواهم دو ساعتی از وقتم را به دیدنش اختصاص بدهم  ندارد.


اما خوب تیم محبوب دارم ، بازیکن محبوب و کلا خواهی نخواهی دراین جو پرشور و شوق فوتبال قرار می گیرم .


تیم ملی ایران هم که دیگر از آن اعجوبه هاست .


اول اینکه به نظرم این نتیجه برای تیمی مثل تیم ایران باید راضی کننده باشد.


مگر می شود با آب خالی آش پخت.


این فوتبال خوب لعنتی از توی همین کوچه پس کوچه های شهر لعنتی خودمان شروع می شود .


خیلی اوقات هنگام رانندگی در همین کوچه های تنگ و باریک ، کودکانی را می بینم که با یک توپ پلاستیکی احمقانه و دو دروازه  (از آجرهای شکسته خانه های خرابی که قرار است به برجک ها تبدیل شوند ) مشغول بازی فوتبال هستند .و آنقدر سرگرم بازی که به توکه با ماشین هدفشان گرفته ای اصلا توجهی ندارند .


جدیت آنها در بازی کم از جدیت بازیکنان جام جهانی ندارد.


اما کجایند این آقایانی که سنگ فوتبال را به سینه می زنند . مگر نه این است که می توان از دل همین کودکان مستعد ستاره های فوتبال فردا را بیرون کشید .


در این مملکت عادت زشتی حاکم شده که همه چیز را با پول باید ساخت .چون مسئولین هیچ جا حضور ندارند مگر جایی که بوی پول بدهد .


اگر فرزند پدر پولداری بودی می توانی به مدرسه فوتبال بروی می توانی توپ خوب داشته باشی و حتی می توانی با پولی که میدهی به فلان باشگاه بروی و حتی ماندگار شوی …


من مفسر نیستم اما بدیهیات نیازی به دانش فنی ندارد، اگر فلان بازیکن که دیگر توان دویدن ندارد هنوز در زمین است علتش  اشتباه خود او نیست .علت سیستم حاکم غلطی است که اجازه  این ماندن بیگاه را به او میدهد.


نمیدانم اما فکر میکنم وقتی این ورزش اینهمه طرفدار دارد چرا در هر محله مکانی را برای بازی بچه ها در نظر نمیگیرند که بچه ها بتوانند به دور از خطر در این مکان محصور بازی کنند و بعد هر از چند گاهی این مسئولین شریف قدم رنجه کنند، به این زمین ها بروند و بچه های مستعد را برای جام های بعد درو کنند .


باور نمیکنم در مملکتی که از هر کوچه اش  که  بگذری یک  دسته از کودکان اینچنین با جدیت مشغول بازی هستند ، در جام جهانی نتوان به نتایج بهتری دست یافت .


اشکال در انتخاب هاست، در مسیری است که باید برای رسیدن به قله ها  پیمود .نتیجه بازی ایران در  جام جهانی حقیقت تلخی است که می توان آن را به تمام ناکامی های دیگرمان تعمیم داد.


 


2- خوب من همیشه و هر سال وقتی در نظرخواهی های فوتبال شرکت می کنم بعد از کلی بررسی ، همیشه تیم هایی را که دوست دارم در فینال ببینند دو تیم هستند ایتالیا و فرانسه .


حالا فکر نکنید این نتیجه گیری اصلا به فوتبال و تیم و بازیکن ربط دارد .نه خیر فرانسه را به خاطر هنرمدرنش ، به خاطر موزه ها و کاخهای هنرمندانه اش به خاطر نویسنده های ماندگارش به خاطر فرهنگ و ادبیاتش به خاطر کافه هایش و ایتالیا را به خاطر سینمای جذابش ، به خاطر شهرسازی اش و به خاطر مردمش ، هنرش و ...


J دوست دارم.


 


امسال هم مثل هر سال به همه اعلام کردم که ایتالیا و فرانسه به فینال می رسند و خدا عالمه چقدر ملت مسخره ام کردند که آره جون خودت این دو تا که پیش آلمان و برزیل و ... جوجه اند .


اما بالاخره من پیروز شدم و برای اینکه جلوی ملت خیط نشوم مجبور شدم بازی فینال را با دقت تماشا کنم .


و البته وقتی جوگیر میشوی مجبوری با جماعت کف و سوت بزنی .


 


بازی جالبی بود اما به خصوص برای من که هیچ وقت فوتبال تماشا نکرده بودم .


فکر میکنم چند علت خیلی مهم باعث میشود که فوتبال تا این حد جذاب باشد .


یکی اینکه قضیه رقابت است که در جام جهانی بخصوص وقتی پای ملیت در میان باشد این قضیه هیجان بیشتری پیدا می کند .


در حقیقت بین همه  رقابت ها این  یک رقابت کاملا جمعی و ملموس است .


ورزشی است که با کمترین خرج فقیرترین اقشار جامعه هم می توانند آن را از نزدیک لمس کنند.


. مهمتر اینکه فوتبال در طول این سالها صاحب مراسم و مناسکی است که بیشتر به مراسم مذهبی میماند و در کمتر ورزش دیگری این قضیه حاکم است . و این مراسم و مناسک آدم را به دنیا و عالم دیگر می کشاند.


گویی توپ بتی است که همه برای دست یافتن به آن باید از یکدیگر پیشی بگیرند و رفیقان آن را دست به دست تا جایگاه اصلی که همان دروازه است حمل کنند و با شور و هیجان تمام آن را به قله رفیع دروازه پرتاب کنند.


با این تفسیر میتوان این همه هیجان این بازی را درک کرد.


 


به هر حال من بازی را دیدم و واقعا نمیدانستم که باید کدام تیم را تشویق کنم چون به دلایلی که ذکر شد هر دو تیم را می پسندم .


 


اما خوب این زیدان چیز دیگری است .میمیک صورت زیدان از آن نوع است که تو را وادار می کند به او احترام بگذاری .


و حرکت خشنی که کرد . نمیتوانم قضاوت کنم اما معتقدم ذات فوتبال به گونه ای است که باید خشن باشد و خیلی بازی شرافتمندانه معنایی ندارد.


اصولا احساس میکنم هر واژه ای جایگاهی دارد ، و در بازی فوتبال بازی جوانمردانه کمی نچسب و غلو است.


 


نمی توان با خواهش توپ را گرفت باید به زور گرفت حالا اگر در این رهگذر لگدی هم نثار حریف کردی که داور هم نفهمد خیالی نیست .


بازیکن با اخلاق و ... هم بی معناست .در چنین هیجانی همان بهتر که اخلاق و اخلاقیات را کنار بگذاری و فقط به انداختن گل داخل دروازه فکر کنی به هرقیمتی .


مسلما کارت زرد و قرمز خواه ناخواه جلوی خشونت زیاد را می گیرد اما لقب جوانمردانه و با گذشت و ...


بنظرم با چسب هم به بازی فوتبال نمی چسبد.


 


اینکه این مترزی  ایتالیایی به زیدان چه گفت خیلی اهمیتی ندارد چون در زیر این فشار بازی ممکن است انسانها خیلی چیزها به هم بگویند و عکس العمل زیدان هم به نظرم کاملا منطقی و طبیعی بود.


و کلا در خلال چنین بازی ای چنین حوادثی کاملا طبیعی است و اگر اینطور نباشد حتما یک جای کار مشکل دارد.


این کندوکاوهایی را که این روزها روزنامه نگاران برای فهمیدن آنچه بازیکن ایتالیا به زیدان گفته را نمی فهمم .


یک عمل و عکس العمل طبیعی اتفاق افتاده است.


مهم اینجاست که یک بازی خوب برگزارشد و یکسری حوادث تلخ و شیرین در آن اتفاق افتاد که بازی را جذاب تر کرد .


اصلا به نظرم اگر زیدان این فحش رانمیخورد و آن کله به یاد ماندنی را نمیزد این جام بیمزه تمام میشد .


دو چیز برایم مسلم است اینکه ایتالیا قهرمان شد و مهمتر اینکه زیدان همانند مارادونا تبدیل به یک اسطوره جاودانه شد.


وقتی از فرهنگی سر برداشته ای که می توانی آزاد باشی ، آزادانه عمل کنی بدون اینکه نگران گفته های دیگران باشی هر حرکتی از روی اعتماد بنفس انجام می گیرد و نهایتا پیروز میدانی .


چرا که یک ملت به پشتوانه  یک رییس جمهور مقتدرانه تو را انتخاب کرده اند و مقتدرانه پشت سرت می ایستند حتی اگر این حرکت یک شکست ظاهری بدنبال داشته باشد.


خاطره خوش این بازی همیشه برایم میماند.


ایتالیای پیروز و فرانسه اسطوره.


 


 


 هاله

7.08.2006

خانه جديد۲

دیوارهای خونمون را به رنگهای قهوه ای و آبی در آوردیم .


اونها که فکر میکنند این دو رنگ به هم نمی آید سخت در اشتباه هستند .کافیه برای امتحان یک شلوار جین آبی با یک ژاکت قهوه ای تنتان کنید .


 


در ضمن برای دستشویی خونمون یک جاصابونی و جاشمعی خریدیم 15000 تومان


فکر کنید الان دستشویی با اون کاشیهای آبی از همه جا قشنگتر شده.


راستی به جای پرده هم حصیر زدیم .


این آقا شهرام گلی هم هیچوقت نمیگه چی رو واقعا دوست داره یا اینکه چه چیدمانی رو ترجیح میده و این کلی باعث عذاب من میشه .


چون من کلی زحمت میکشم که خرت وپرت های ریزی که اینطرف و آنطرف دارم را یک جا بچپانم اما با یک نیم نگاه  ایشان پی می برم که نخیر انگار اشتبا ه کردم و دیگه به دلم نمی چسبه .


راستی یادم رفت بگم که من دلچرکین ترین آدم دنیا هستم .


برای اینکه از یک چیزی خوشم بیاد باید همه بهم بگن واقعا خوبه.


 


هاله

خانه جديد۱

این یادداشت ها را مدتها نوشته بودم اما به علت فوت مادی مهربان و پس از آن اساس کشی و کارهای مربوط به آن موفق به گذاشتن آنها نشده بودم.


 


خانه جدید:


ما بالاخره با کمک این ضرب المثل معروف : همسایه ها یاری کنید تا من شوهرداری کنم ، صاحب یک خونه رنگارنگ شدیم .


 


راستش اینکه تو یک خونه بشینی که مطمئن باشی هیچ صاحبخونه ای نمیتونه از اینجا بلندت کنه خیلی حال میده .


امیدوارم که همه یک روز تو خونه خودشون باشن.


 


حالا بگذرید از اینکه بابت این خانه به پدر و مادر و پدر شوهرو برادر و بانک و دولت بدهکار شدیم


و خوب منم که فعلا بیکار ...


 


اما دلم نمیخواد با یاد بدهکاری این لذت رو که سر سال اساس کشی ندارم از دست بدم ، تازه میتونم رو تمام دیوارها هر قدر که دلم خواست میخ بکوبم ...


(اگر چه حتی حاضر نیستم رو دیوارهای نو این خونه فسقلی حتی یک سوزن فرو کنم ) 


 


 


 هاله

سفر يک روزه:قزوين

راستش مادر بزرگم که مرد ، شهرام گلی که میخواست حالی بهم داده باشه نگاتیو های


 آخری را که از سفرهای آخریمان داشتیم چاپ کرد .


نتیجه اینکه به لطف وجود گل مادی مهربان ، تونستیم عکس های خوبی را از سفرهای


 یکروزه ای که به قزوین و کویر کاشان داشتیم ببینیم .


 


 


قزوین:


یک سفر یک روزه به قزوین با شهرام و سبزالملوک خانوم.


میراث فرهنگی برای تمام اماکن راهنما گذاشته بود .خانمهایی خوشرو و با سواد .


و همه اماکن هم بروشور داشتند گرچه کیفیت خوبی از نظر طراحی نداشتند اما بسیار


 مفید بودند .


از دروازه تهران شروع کردیم .


 کاخ چهلستون ، عالی قاپو ، گراند هتل ، حسینیه امینی ها ،عمارت شهرداری ،


موزه قزوین ، مجموعه سعدالسلطنه در بازار ، بازار قیصریه ، آرامگاه حمدالله مستوفی ،


شاهزاده حسین ، آب انبار مسجد جامع ، آب انبار سردار ، مسجد جامع ، مسجد نبی ،


 و حمام .........


از جاهایی بودند که ما از صبح ساعت 9 تا 7 شب در قزوین دیدیم .


تجربه جالبی از سفری یکروزه ، کم هزینه اما پر بار بود .


اینکه قزوین مدتی مرکز خلافت بوده باعث شده بود تا این آثار در آن بوجود بیاید .


اما بافت خود شهر بسیار فرسوده بود .شهر خیلی آرام بود و هیجانی در شهر به چشم


 نمی خورد .


نمیدانم این بی رمقی شهرهاست که مردم را به تهران میکشاند یا اینکه چون مردم


همه به تهران آمده اند شهرهای کشور اینقدر بی جون و رمق هستند.


بافت به نظر مذهبی میرسید ، طوری که در شهر که می گردی اکثراخانمها با چادر


 هستند .


اما در اماکن خاصتر   یا در جاهایی از شهر مثل خیابانی که پادگان معروف قزوین  در آن قرار


 دارد چهره شهر متفاوت تر و مدرن تر است .


گر چه این کلمه مدرن برای این شهرهای درهم برهم برای خودم هم  بی معناست .


 


در میان این عمارات از همه شلوغ تر شاهزاده حسین بود که انگار هنوز هم زنده است


 مردم کرور کرور به زیارتش میروند .


و ازهمه با شکوهتر مسجد جامع قزوین که خوف عجیبی داشت .به قول شهرام این


 مساجد جمعه عجب باشکوهند و به نظر من تمام رمز وراز وجودی این مردم در بعد از


 اسلام را باید در این مساجد جستجو کرد .


آمیزه ای از شکوه و سادگی ، تلفیقی از حقیقت و خرافه ، یکجورهایی به رخ کشیدن


 همه جلال و جبروت انسان هنرمند در برابر قدرت خداوندی .


نمیدانم اما فقط وقتی به مساجد بزرگی نظیر مسجد جامع اصفهان ، مسجد نبی در


قزوین یا مسجد تاریخانه دامغان و ... میروم از همیشه و همه وقت به خدا نزدیک ترم ،


گویی وجود خدا رو حس میکنم و فقط در این جاهاست که می تونم باهاش اختلاط کنم .


هیچوقت و هیچ جای دیگری چنین حسی ندارم .


اگر مسجد شیخ لطف الله رفته باشید باید بدانید از چه حرف میزنم  درشیخ لطف الله


که هستی این جمله عجیب آشنا می آید :


و خدا در این نزدیکی است .


و اما آب انبار سردار .عجب جایی است این مکان گرچه قرار نبوده انسانی در آن نقطه


 پایینی بایستد اما حالا که آب انبار کارکرد خودش را از دست داده و تبدیل به موزه شده


 وقتی درپایین ترین نقطه می ایستی و به آخرین آجر که دیواره های گنبد را به هم وصل


کرده نگاه می کنی ، بی اختیار احساس میکنی باید دست سازندگان این بنا را بوسید .


نمیخواهم بین هنرها قیاس کنم که نه صلاحیتش را دارم و نه اینکه اصلا از قیاس خوشم


 می آید اما ناچارم اعتراف کنم که معماری انسان را درخود حل میکند.


فکر میکنم این خاصیت معماری است که وقتی در عالی قاپو می ایستی شاه برایت قبله


 عالم است و وقتی در مسجدی مسلمان ترین انسانهایی و وقتی به کلیسا میروی هر چند


 کوچک و ساده همچون کلیسای کانتور در قزوین تمام حس های مسیحانه ات در اوج خود


 هستند.


بازار بسته بود اما گذر از زیر طاق و گنبدش لذت بخش بود و سرای سعدالسلطنه که


 مجموعه عظیمی است در 2.5 هکتار که  البته مرمتش کرده بودند وبارانداز 100 ستونی


 آن را  از ستون هایی  با مقطع گرد به ستون هایی با سطح مقطع مربع تبدیل کرده بودند


 که بنظرم این برای تالاری به آن عظمت و آن تعداد ستون کار درستی نبوده گرچه نمیدانم


 شاید برای حفظ بنا الزامی برای اینکار وجود داشته است .اصولا بناهای دستکاری نشده


بیشتر به دلم می نشیند .این مرمت ها به نظرم سرسری می آیند یا نظیر آنچه سالها


قبل در فین کاشان انجام داده بودند با گچبریهای شیک امروزی که یکسر فاجعه ای است


 در عالم مرمت بناهای تاریخی .


آرامگاه حمدالله مستوفی که وقتی آنجا هستی فکر میکنی چه انسان شریفی بوده که


 پس از مرگ در چنین جای آرامی خفته است .


         


و حسینیه امینی ها که بگفته راهنما بنای فعلی یک چهارم بنای واقعی است ، عمارتی


 تو درتو از آنها که دوست داری در این عمارت تنهایت بگذارند تا در پستوهای عمارت راه


 بروی از راهروهای مخصوص کنیزکان عبور کنی در حوضخانه دمی بیاسایی و قلیانی


 آتش کنی و دودش را از دودکش های مخصوصی که معمار بینظیر بنا تعبیه کرده به آسمان


 بفرستی و به صدای آب داخل حوض گوش بسپاری و غرق شوی ...



اما انبوه جمعیت که همه دراین مواقع از قرار کارشناس و نمک پران هم هستند برای


رفتن به قسمتی دیگر تورا که غرق در جبروت بنایی به سویی دیگر هل میدهند .


کلیسای کانتور قزوین هم یک بنای ساده و بی ادعاست که فقط برای عبادت ساخته


شده ، با یک حیاط کوچک و دو مقبره در آن که یکی ازآنها  متعلق به خلبان روسی 


 است که هواپیمایش سقوط کرده است .با صلیب زیبایی در سر در ورودی کلیسا .


 


                   


 


 


به هر حال سیاحت یکروزه بینظیری بود  .هرگز فکر نمیکردم گردش در  شهر کوچکی


 که در همسایگی تهران قرار گرفته بتواند تا این حد به روحم جلا بدهد.


 


احساس میکنم اگر من و این شهرام گلی کمی تنبلی را کنار بگذاریم درهمین همسایگی


خودمان یا شاید همین تهران هم فضاهای بینظیری برای تنفس واقعی پیدا کنیم ......


اما امان از تنبلی ...


 


هاله

مادی رفت به آسمان

مادربزرگ نازنینم از دنیا رفت.
دلم براش تنگ میشه.
مادی هرجا هستی امیدوارم مثل همیشه شاد باشی .
دوستت دارم خیلی زیاد...
این عکسی است که از آخرین سفری که به شمال داشتیم ازش گرفتم

هاله