2.24.2008

مادر ، الهه ، زمین

دیروز دوباره پیشت بودم ...دوباره دیدمت ، بی واسطه ، از پس خروارها خاک، از پس سنگ ...اما چهره آرامت وبدن پیچیده ات در قبای سرخ عجیب آشکاروپیدا بود، عجیب مانوس بود و من را دارای نوستالژی عجیب خانه تهرانپارس داخل کوچه داروخانه مینا کرد. فکر کنم بزرگترین نعمت برای یک زن در این دنیای فانی و کوچک این است که فرزند دختر داشته باشه تا گاهی بهش سر بزنه ، تاهوادارش باشه، تا به یادش بیفته ، تا بتونه ساعتها در زمان زنده بودن و مرگش پای حرفهای مادر بشینه و فقط گوش بده ، فقط گوش ...من امروز به عنوان یک دختر اومدم پیشت...اما دل شکسته ، اما گله مند، اما غریب.توکجایی کجا ؟ چرا نیستی ؟ چرا پنهانی؟ چرا به نداهایم پاسخی نمی دهی ؟گرچه من امروز در پی جوابی نبودم.من امروز فقط خودم بودم ، و تو هم فقط خودت.مرا می نگریستی و غمگین.من و تو درد مشترکیم.و کسی را یارای یاری ما نیست.حتی نزدیکترینانمان.پس آغوشم را برایت می گشایم مرا به آغوش بکش و بگذار سر بر زانوان لختت بگذارم و با هم بگرییم.درآغوشت کشیدم ، ناسزایت گفتم، مشت بر سینه ات کوفتم و تو فقط با دستهایت موهای پریشانم را نوازش کردی.مردان تو کجایند؟ چرا اینچنین ناشکیبا ؟صبوری تورا در رفتارشان نمی بینم و مهرت را در قلبشان نمی جویم.آنها از تو خالی هستند، آنقدر که حتی توان رویارویی با تورا در خواب هم ندارند.نداهای ناپاکی را می شنوم که ویران کننده آشیانه پرندگانی است که از سرمای زمستان به دودکش کهنه خانه ای پناه برده اند که تنها خوراکشان پرهیزگاری است.پرنده برخود می لرزد.صدای بوم می آید و اینبار شوم نیست که هشدار می دهد.که به پایداری فرمان می دهد.می مانم، می مانم پابرجا، مضطرب، اما تنهایم.مردانت را به سوی من بفرست .مگر نه این است که عشق مرد، قلیان حس مادرانه است در وجودش ...حس هایت را به قلیان وادار، اورا به راستی و پاکی فرمان بده، و بگذار که شیر تو بروجودش حلال باشد و شیره راستی از وجودش فوران کند تا زمین را از تمام ناپاکی ها با عصاره وجود تو بشوییم و همه چیز آن بشود که باید بشود.ای مادر ، ای زمین ، ای الهه پاکی ها از پس خروارها خاک سلامت می گویم ...سلامم را پاسخی گو و دردم را مرهمی باش...من به انتظار رحمتت ، مدتهاست که برجای ایستاده ام، در این ایستادگی یاورم باش...صدا کن او را که صدای تو برخیزاننده تمام حس های انسانی است که مدتهاست مرده است.

No comments: