11.07.2009

سينما

بهترين لحظات زندگي من در تاريكي و روبروي پرده نقره اي و جادويي سينما گذشته است
به گذشته بر ميگردم
ميخواهم ريشه هاي اين عشق و علاقه را بيابم
تا جايي كه به ياد دارم در خانواده ما خيلي ها به سينما علاقه داشتند
خيلي وقتها از سالها پيش وقتي همه دور هم جمع ميشديم ، به جاي حرف زدن و رقصيدن و كارهاي ديگري كه خيلي از خانواده هاي ايراني انجام ميدهند، خانواده ما فيلم ميديدند
گرچه سليقه هاي گوناگوني داشتند
پدربزرگ خدا بيامرزم به ارحام صدر علاقمند بود
پدر و مادر مادرم به سينماي وسترن و جان وين علاقه داشتند
برادرانم هم مسلما عاشق فيلمهاي انقلابي بودند مادر ماكسيم گوركي و يا منظومه پداگوژيكي ، خرمگس و ...البته در اين بين كيميايي و بهروز وثوقي جايگاه ويژه اي داشتند
مادرم به فيلمهاي تاريخي و كلا هر فيلمي كه پلاني از مسيح داشته باشد علاقه داشت
اولين بارهايي كه با فيلم بطور جدي آشنا شدم ، جداي از آنچه در تلويزيون ميديدم فيلم هايي بود كه دايي مسعودم در آپارات خانگي خودش مي گذاشت ، و در منزل مادر بزرگم اكران مي شد
شبهاي سرد زمستان سالهاي قبل از انقلاب همه دور هم جمع ميشديم و دايي با وسواس خاصي آپاراتش را روشن مي كرد و براي ما فيلم اكران مي كرد
و همه در طول ساعات نمايش فيلم از كوچك تا بزرگ ساكت و آرام بودند
اولين باري كه به سينما رفتم با برادرانم و دوستانشان بود
بچه ها مي خواستند فيلم آرواره هاي كوسه را ببينند
تلاش برادرانم براي اينكه فيلم ديگري به خاطر من پيشنهاد شود پذيدفته نشد
و من فيلم آرواره هاي كوسه را براي اولين ديدار سينمايي خود روي پرده تجربه كردم
نصف بيشتر فيلم دستان برادرم جلوي چشمانم بود
و يك صحنه عجيب در خاطرم مانده است
صحنه اي كه كوسه كودكي با كالسكه اش را از كنار آب مي بلعد
دومين باري كه به سينما رفتم خيلي اوضاع بهتري نبود
فيلم توبي تايلر در آن سالها پخش مي شد
زماني كه ما به سينما رفتيم حدودا چند ماهي پس از آتش سوزي سينما ركس آبادان بود، و همه يكجورايي ترس و واهمه داشتند
ميانه هاي فيلم آتش و دود از پشت سر ما بلند شد
همه فكر كرده بوديم كه بمبگذاري شده است
با وضع اسفناكي همه به كوچه ريختند
دقايقي بعد مدير سينما بيرون آمد و مردم شوك زده را آگاه كرد كه بمب نبوده،‌دستگاه آپارات به خاطر نقص فني آتش گرفته و هيچكس صدمه اي نديده است
برادرانم در راه سفارش مي كردند كه به مادرم در اين زمينه چيزي نگويم
من هم نگفتم ، اما خودشان در فرصت مناسبي مادرم را در جريان گذاشته بودند و پس از آن براي يك مدت طولاني كه تا مدرسه رفتن من طول كشيد سينما ممنوع بود
با وجود اين ماجراهاي دايي و سينمايش در منزل مادر بزرگ همچنان ادامه داشت
دايي بخاطر علاقه به سينما در فاميل اولين كسي بود كه ويديوي بتاماكس خريد و ما خيلي ذوق زده و حيرت زده بوديم
اكثر اوقات ما را به منزل خودش مي برد و براي ما فيلم نمايش ميداد
از هر ژانري
در آن سالهاي بي فيلمي و سالهاييكه داشتن فيلم بتاي علمي هم جرم محسوب ميشد،اجاره كنندگان فيلم خيلي حق انتخاب نداشتند ، دايي مسعود هر هفته با يك ساك از راه مي رسيد و من و امير و حميد مي ريختيم سر كيف تا به ترتيب فيلم انتخاب كنيم
و البته خوب و بد همه فيلم ها را ميديدم
گاهي فيلم ها بازاري و اكشن و فيلمفارسي بود
گاهي فيلم ها هنري و تاريخي و انقلابي
و كم كم دركنار مسائل ديگر شخصيت سينمايي من شكل مي گرفت
احساس ميكنم چيزي در درون هر انسان است كه وراي تعليم و تربيت عمل ميكند
من اگر موازي با آموخته هايم پيشرفته بودم بايد آدم منطق گرايي مي بودم با تمايلات سياسي چيزي مثل دختر مبارز سياهپوستي به اسم كه برادرم معتقد بود من بايد از زندگينامه اش درس بگيرم مي شدم
نه يك آدم علاف وبلاگ نويس :)
به هر حال همان عصاره دروني من باعث شد من به علاقه پدر در وسترن و علاقه برادران در فيلمهاي مبارزه جويانه پشت پا بزنم و يكسره به موزيكال علاقمند شوم
دنبال فيلم هاي موزيكال بگردم و جين كلي شخصيت محبوب زندگيم باشد سالهاي مدرسه سالهاي فيلم ديدن بود
يكي از شغل هايي كه در مدرسه كنار درس خواندن داشتم اين بود كه براي دوستانم كه ويديو نداشتند ،‌فيلم هايي را كه شب قبل ديده بودم به صورت سريالي در زنگ تفريح تعريف كنم
و آنها هم چه صبورانه مي شنيدند
و بعد مجتمع آموزشي سينما و كلاسهاي استاد دهقان كه بي شك از تاثيرگذارترين شخصيت ها در زندگي من است
كلاسهاي مجتمع توقع سينمايي مرا ارتقا داد و بعد دانشكده هنرو معماري و دوستان سينمايي كه در دانشكده پيدا كردم
يكي از فعاليت هايي كه هميشه به آن علاقه داشتم راه انداختن كانون فيلم بود
و يك تلاش با كمك زهره دوستم در دانشگاه كه منجر به دعوت خسرو سينايي و نمايش فيلمي از او بود
كه البته اين فعاليت ها در دانشكده اسلامي ما خيلي جايز نبود ، آقايان بيشتر دوست ميداشتند ما در حياط دانشكده بنشينيم تا دوستان ذكور را بهتر ببينم و به هر حال نظر بازي خطرات كمتري در اسلام دارد تا اشاعه فيلم و سينماي كفار
دوستمان وحيد هم تلاشهاي مشابهي كرد كه به همان جايي ختم شد كه فعاليتهاي من و زهره
در اين دو نشست كه زهره و وحيد برگزار كردند اتفاق خوبي افتاد ، شايد هم براي بعضي از ما اتفاق خوبي نبوده باشد
شايد هم نتايج منفي آن بيشتر بوده نميدانم اما نتيجه تشكيل گروهي شد از بچه ها كه هر هفته در خانه من يا شهرام گرد مي آمديم مانيفست ميداديم ، فيلم ميديدم،‌گاهي جدي مي شديم وگاهي ديوانه
اين جمع كم و بيش يكي دو سالي ادامه پيدا كرد و بعد به دلايل بسيار از هم پاچيد
گرچه هنوز گه گداري بعضي از دوستان را مي بينم و دورادور از حالشان با خبرم
هر چه بود روزهاي خوبي بود و ازهمه مهمتر اينكه هر كدام هر چه اطلاعا ت داشتيم رو ميكرديم و جمعي بود صميمي و فعال
كه نبود مكان مناسب و جامعه مناسب به بيراهه كشاندش
سالها بعد وحيد از آن جمع كانون را درمنزلش را ه اندازي كرد
وحيد يكي از باهوش ترين و خوش فكرترين بچه هاي به جا مانده از نسل ما در آن دانشكده بود
كانونش دوست داشتني و از خوش ترين لحشه هاي زندگي من بود كه دست روزگار آن را هم از هم پاشيد
آن روزهاي دانشگاه اما تنها تفريح من با دوستاني كه از دانشكده داشتم و دوستاني كه در صف هاي طولاني سينماي جشنواره پيدا كرده بودم و بچه هاي مجتمع فيلم ديدن بود
اول جمعه ها صبح ، روبروي پارك ملت كه نميدانم نامش چه بود خانه فرهنگي ملت يا چيزي شبيه آن
كه گه گاهي بيضايي يا آدم سرشناسي مي آمد و فيلمي گاه از هيچكاك يا برگمان يا ... كه ما فقط خلاصه داستانشان را در كتابهاي ناياب سينمايي يا مجله فيلم خواند بوديم نمايش ميدادند
بعد فيلمخانه ملي ايران سه شنبه ها كه از سينما شهر قصه شروع كرد و بعد به سينما آزادي و در نهايت هم به سينما صحرا رسيد
از برنامه هاي به ياد ماندني فيلمخانه سخنراني مطسفي عقاد بود كه به ايران آمده بود و از شلوغ ترين روزهاي فيلمخانه بود
بعد چهارشنبه ها خانه سينما و آقاي ملكي كه خيلي آدم دقيق و مرتبي بود و بسيار وارسته و مهربان
كم كم حوزه هنري هم به ماجرا اضافه شد
و البته گاه گاهي موزه هنرهاي معاصر و سينما تك
خلاصه هر روز هفته بعد از دانشگاه و بعدها بعد از كار روزانه با بچه ها و بيشتر از آن بين نازيلا و سوسن ياران سينمايي من به يك حوزه فرهنگي مي رفتيم
يادش به خير
ياد آقاي موسوي و خانم طاهري فيلمخانه
ياد حوزه هنري و آقاي ..... اسمش يادم نيست كه چند سال پيش بر اثر سرطان به رحمت خدا رفت
ياد فيلم هاي بعضا تيكه و پاره اي كه نمايش ميدادند و ما با ولع ميديدم
و البته ياد سيما عصر جديد و مرورهاي جشنواره ايش كه در سالهاي دانشجويي ساعت 5 صبح مي رفتيم سينما صحرا و بليط سينما عصر جديد مي گرفتيم كه در آن سالها بهترين سينماي عمرم بود
و اين سالها سالهايي بودند كه دستيابي به يك نسخه از فيلمهاي مثلا برگمان كه من آن موقع عاشقش بودم مثل پيدا كردن دانه مرواريد در صدف بود
و در تمام اين سالها از سال 69 تا به امروز كلاسهاي نقد فيلم خسرو دهقان
با شاگردان ريز و درشتي كه آمدند و رفتند و من همچنان مانده ام و فيلم هايي كه در كلاسش ديده ام و ساعات بينظيري كه در كلاسش داشتم
اين كلاس براي من كلاس درس نيست
چنگ زدن به تمام چيزهايي است كه دوستشان داشته و دارم
اين روزها با يك تلفن مي توانيم مجموعه آثار نادرترين فيلمسازان را در منزل خود داشته باشيم و با تلويزيون عريض گوشه اتاقمان با بهترين كيفيت و بدون سانسور هر آنچه دوست داريم را ببينيم
روزهاي نوجواني و جواني ما اما فيلمخانه و خانه سينما و ... تنها پناهگاههاي ما براي ديدن فيلمهاي هنري و تاريخ سينمايي بود
ياد آن روزها به خير
وحالا تكنولوژي و البته فضاي آزادتري كه پيش آمده راه دست يابي به بهترين هاي سينما را سهل تر كرده است
هرگز فراموش نمي كنم كه براي فيلم مصائب ژاندارك كارل تئودور دراير با دوستانم 5 ساعت در صف سينما ايستاديم و الان ماه هاست كه اين فيلم به دستم رسيده و حتي هنوز نتوانسته ام آنونس آن را ببينم
ياد باد آن روزگاران ياد باد

......
نمي توانم بنويسم
فرصتي ميخواهم براي انديشيدن به آنچه گذشته است

No comments: