10.17.2010

یک طراح گرافیک فوق لیسانس بیکار

سه شب است که نخوابیده ام
شاید در هر 24 ساعت 2 یا 3 ساعت
از وقتی پروژه ای کار میکنم ، بساط زندگی همین بوده است
-------------------------------------------------------
جمعه شب با دوستان و جمعی از فامیل دور هم جمع شده ایم
میگویند وای فردا باید بریم سر کار
خوش به حالت تو سر کار نمیری
با خونسردی میگویم بله من فردا صبح سر کار نمیروم، وقتی برسم خونه از ساعت 11 همین امشب میرم سرکار
ابرو در هم میکشند و میگویند بابا دست خودته دیگه ، حالا یک روز دیرتر تحویل بده چیزی نمیشه ... خوش به حالته واقعا
------------------------------------------
اهل چونه زدن نیستم
به خانه بر میگردیم و من بجای رختخواب به سمت کامپیوتر میروم ، با یک لیوان آب پرتقال و کورن فلکس رژیمی، توشه شبم
تا صبح بیدار میمانم
ساعت 5 صبح امانم میبرد
میخوابم تا 8 و ساعت 8 دوباره به سمت کامپیوتر لعنتی یورش میبرم
خانوم خوش تیپ فامیل زنگ میزند
عزیزم میای بریم پاساژ ؟؟؟ من میخوام مانتو بخرم ...
من: نه من کلی کار دارم سه شنبه تحویل پروژه دارم
خانوم خوش تیپ:
بابا تو هم که همش کار داری ، تو که همش تو خونه ای ول کن این کارای بیخود رو بیا بریم یک چرخی بزنیم هوا بخوری
...
بالاخره راضی میشود دست از سرم بردارد و من به کارم برسم
دو ساعت بعد
بچه یکی از بستگانم زنگ میزند و با لحن یک زن چهل ساله میگوید:
هاله خونه ای، من مامانم میخواد بره آرایشگاه دوست ندارم تنها بمونم
مامانم گفت هاله که بیکاره میتونه یک دو ساعتی لااقل از تو مواظبت کنه خیلی بیکاری بهش خوش نگذره (مامان مزبور روزی چهار ساعت فروشندگی میکند و با پولی که در میاورد باقی روز را در آرایشگاه  سپری میکند)
از عصبانیت نمیفهمم به بچه بیچاره و همه کس و کار خودم و خودش چی گفتم که منصرف شد
به سر کارم بر میگردم و تصمیم میگیرم به تلفن جواب ندهم
--------------------------------------------
دو نوجوان نوگل فامیل تصمیم میگیرند شبی را در خانه ما بگذرانند
با خیالی خوش برای شام دعوتشان میکنم
می آیند
منتظرم شام بخورند و بروند ، و من به کارهایم برسم که هر دو با هم تصمیم میگیرند چون من در خانه هستم ، آنها هم شب بمانند و فردا بروند
فردا صبح به ظهروظهر به عصر و عصر  ... کش پیدا میکند و من از پای کامپیوتر به آشپزخانه و بالعکس قل میخورم
دیسکم بیرون زده ، کارفرما از کار راضی نمیشود و من دوباره و دوباره اتود میزنم در حالیکه منتظر رفتن نوگلان و سکوت هستم تا در آسایش به کارم برسم
...
قوم همسر زنگ میزنند
صبح است گوشی تلفن را ناخواسته برمیدارم
میگویند : ای وای تو هنوز بیکاری؟؟؟
میگویم : نه من پروژه ای کار میکنم
میگویند: از خونه بیرون میری؟
میگویم : نه کارها را اینترنتی برایشان میفرستم
و توضیح میدهم که سه شب است نخوابیده ام و کار کرده ام
صدا از آن طرف تلفن میگوید
پس تو استراحت میکنی و اشوم( حضرت همسر) کار میکنه
دلم میخواهد سرم را به دیوار بکوبم و بمیرم
طی یک جلسه خصوصی با پدر و همسر و مادر تصمیم میگیرم به همه ملت نادانی که معنای کار پروژه ای را هنوز نمیدانند، بگویم که سر کار میروم و به تلفنها در طول روز و ساعت کاریم جواب ندهم

برای مدتی شر همه کم شده است(البته با کلی دلخوری و حرف و حدیث)
بعد از یک پروژه احمقانه چند روزه و بیخوابی و گود رفتگی پای چشم، به یک میهمانی دعوت میشوم
تصمیم میگیرم برای تنوع هم که شده اول به میهانی بروم و بعد کارهایم را بفرستم
در میهمانی مزبور همسرو والدین تصمیم میگیرند در جلوی همه کسانیکه با کلی تمهید شرشان را از سرم کم کرده بودم بگویند که تو بری یکجا کار کنی که سنگین تری
لا اقل مثل آدم ساعت چهار میای خونه مثل آدم هم حقوق میگیری
نه اینکه 24 ساعت کار کنی بدون استراحت در آخر هم شش ماه  بعد پولت رو بدن
که همه یکهو به طرف من برمیگردند و میگویند :آخی هنوز کار پیدا نکردی ، طفلکی با فوق لیسانس
عجب مملکت خراب شده ایه
حالا البته خوش به حالته ، عوضش فردا صبح که ما بدبختها میریم سر کار تو میخوابی واسه خودت

دلم میخواهد اینبار سر همسرو والدین را بیخ تا بیخ ببرم
شب به خانه بر میگردیم و من به سرعت سعی میکنم کارها رو بفرستم که لااقل یک شب مثل بچه آدم بخوابم
اینترنت وصل میشود و یکسره به صفحه لایزر میرود با این مضمون که مشترک گرامی اعتبار شما تمام شده
احساس مرگ میکنم ، چاره ای نیست باید کارها را تا فردا بفرستم، نمیخواهم بد قول باشم و ازهمه مهتر دوست دارم کار زودتر تمام شود تا زودتر به پولم برسم
به لایزر زنگ میزنم و دو ساعت اینترنت میگیرم که کارم رو بفرستم
و تا این قضیه به خیر تما م شود ساعت چهار صبح است
ساعت 6 صبح با اس ام اس آقای برنامه نویس از خواب میپرم که نوشته
ساعت هشت صبح با آقای کارفرما (که به قول خودش شبا ساعت هشت میخوابه و صبحها از بعد از نماز میاد سرکار) قرار ملاقات داریم، دیر نکنی

بلند میشوم
یک ادویل نوش جان میکنم
به جلسه کذایی پیرمردهای ثروتمندی که رنگهایی که من در طراحیهایم استفاده میکنم در نظرشان بیروح و مرده است میروم
و در راه فکر میکنم
خدایا من چه گناهی کرده ام که بیکارم

5 comments:

leili said...

akheyyyyy...azizam khaste nabashi, vaghean mozakhrafe kare proje'ee,aslan chi migam kar bikhode kollan, adam kahide mishe

kiss be lopet

mazyar khosravi said...

aaaaaaaaaaaa,chera updatesh nemikoni,paaaaaa

mazyar khosravi said...

aaaaaaa.paaaaa chera updatesh nemikoni

Anonymous said...

salam,chera dige neminevisiiiiiiiiiii

Anonymous said...

salam,chera dige neminevisi???????