7.08.2006

سفر يک روزه:قزوين

راستش مادر بزرگم که مرد ، شهرام گلی که میخواست حالی بهم داده باشه نگاتیو های


 آخری را که از سفرهای آخریمان داشتیم چاپ کرد .


نتیجه اینکه به لطف وجود گل مادی مهربان ، تونستیم عکس های خوبی را از سفرهای


 یکروزه ای که به قزوین و کویر کاشان داشتیم ببینیم .


 


 


قزوین:


یک سفر یک روزه به قزوین با شهرام و سبزالملوک خانوم.


میراث فرهنگی برای تمام اماکن راهنما گذاشته بود .خانمهایی خوشرو و با سواد .


و همه اماکن هم بروشور داشتند گرچه کیفیت خوبی از نظر طراحی نداشتند اما بسیار


 مفید بودند .


از دروازه تهران شروع کردیم .


 کاخ چهلستون ، عالی قاپو ، گراند هتل ، حسینیه امینی ها ،عمارت شهرداری ،


موزه قزوین ، مجموعه سعدالسلطنه در بازار ، بازار قیصریه ، آرامگاه حمدالله مستوفی ،


شاهزاده حسین ، آب انبار مسجد جامع ، آب انبار سردار ، مسجد جامع ، مسجد نبی ،


 و حمام .........


از جاهایی بودند که ما از صبح ساعت 9 تا 7 شب در قزوین دیدیم .


تجربه جالبی از سفری یکروزه ، کم هزینه اما پر بار بود .


اینکه قزوین مدتی مرکز خلافت بوده باعث شده بود تا این آثار در آن بوجود بیاید .


اما بافت خود شهر بسیار فرسوده بود .شهر خیلی آرام بود و هیجانی در شهر به چشم


 نمی خورد .


نمیدانم این بی رمقی شهرهاست که مردم را به تهران میکشاند یا اینکه چون مردم


همه به تهران آمده اند شهرهای کشور اینقدر بی جون و رمق هستند.


بافت به نظر مذهبی میرسید ، طوری که در شهر که می گردی اکثراخانمها با چادر


 هستند .


اما در اماکن خاصتر   یا در جاهایی از شهر مثل خیابانی که پادگان معروف قزوین  در آن قرار


 دارد چهره شهر متفاوت تر و مدرن تر است .


گر چه این کلمه مدرن برای این شهرهای درهم برهم برای خودم هم  بی معناست .


 


در میان این عمارات از همه شلوغ تر شاهزاده حسین بود که انگار هنوز هم زنده است


 مردم کرور کرور به زیارتش میروند .


و ازهمه با شکوهتر مسجد جامع قزوین که خوف عجیبی داشت .به قول شهرام این


 مساجد جمعه عجب باشکوهند و به نظر من تمام رمز وراز وجودی این مردم در بعد از


 اسلام را باید در این مساجد جستجو کرد .


آمیزه ای از شکوه و سادگی ، تلفیقی از حقیقت و خرافه ، یکجورهایی به رخ کشیدن


 همه جلال و جبروت انسان هنرمند در برابر قدرت خداوندی .


نمیدانم اما فقط وقتی به مساجد بزرگی نظیر مسجد جامع اصفهان ، مسجد نبی در


قزوین یا مسجد تاریخانه دامغان و ... میروم از همیشه و همه وقت به خدا نزدیک ترم ،


گویی وجود خدا رو حس میکنم و فقط در این جاهاست که می تونم باهاش اختلاط کنم .


هیچوقت و هیچ جای دیگری چنین حسی ندارم .


اگر مسجد شیخ لطف الله رفته باشید باید بدانید از چه حرف میزنم  درشیخ لطف الله


که هستی این جمله عجیب آشنا می آید :


و خدا در این نزدیکی است .


و اما آب انبار سردار .عجب جایی است این مکان گرچه قرار نبوده انسانی در آن نقطه


 پایینی بایستد اما حالا که آب انبار کارکرد خودش را از دست داده و تبدیل به موزه شده


 وقتی درپایین ترین نقطه می ایستی و به آخرین آجر که دیواره های گنبد را به هم وصل


کرده نگاه می کنی ، بی اختیار احساس میکنی باید دست سازندگان این بنا را بوسید .


نمیخواهم بین هنرها قیاس کنم که نه صلاحیتش را دارم و نه اینکه اصلا از قیاس خوشم


 می آید اما ناچارم اعتراف کنم که معماری انسان را درخود حل میکند.


فکر میکنم این خاصیت معماری است که وقتی در عالی قاپو می ایستی شاه برایت قبله


 عالم است و وقتی در مسجدی مسلمان ترین انسانهایی و وقتی به کلیسا میروی هر چند


 کوچک و ساده همچون کلیسای کانتور در قزوین تمام حس های مسیحانه ات در اوج خود


 هستند.


بازار بسته بود اما گذر از زیر طاق و گنبدش لذت بخش بود و سرای سعدالسلطنه که


 مجموعه عظیمی است در 2.5 هکتار که  البته مرمتش کرده بودند وبارانداز 100 ستونی


 آن را  از ستون هایی  با مقطع گرد به ستون هایی با سطح مقطع مربع تبدیل کرده بودند


 که بنظرم این برای تالاری به آن عظمت و آن تعداد ستون کار درستی نبوده گرچه نمیدانم


 شاید برای حفظ بنا الزامی برای اینکار وجود داشته است .اصولا بناهای دستکاری نشده


بیشتر به دلم می نشیند .این مرمت ها به نظرم سرسری می آیند یا نظیر آنچه سالها


قبل در فین کاشان انجام داده بودند با گچبریهای شیک امروزی که یکسر فاجعه ای است


 در عالم مرمت بناهای تاریخی .


آرامگاه حمدالله مستوفی که وقتی آنجا هستی فکر میکنی چه انسان شریفی بوده که


 پس از مرگ در چنین جای آرامی خفته است .


         


و حسینیه امینی ها که بگفته راهنما بنای فعلی یک چهارم بنای واقعی است ، عمارتی


 تو درتو از آنها که دوست داری در این عمارت تنهایت بگذارند تا در پستوهای عمارت راه


 بروی از راهروهای مخصوص کنیزکان عبور کنی در حوضخانه دمی بیاسایی و قلیانی


 آتش کنی و دودش را از دودکش های مخصوصی که معمار بینظیر بنا تعبیه کرده به آسمان


 بفرستی و به صدای آب داخل حوض گوش بسپاری و غرق شوی ...



اما انبوه جمعیت که همه دراین مواقع از قرار کارشناس و نمک پران هم هستند برای


رفتن به قسمتی دیگر تورا که غرق در جبروت بنایی به سویی دیگر هل میدهند .


کلیسای کانتور قزوین هم یک بنای ساده و بی ادعاست که فقط برای عبادت ساخته


شده ، با یک حیاط کوچک و دو مقبره در آن که یکی ازآنها  متعلق به خلبان روسی 


 است که هواپیمایش سقوط کرده است .با صلیب زیبایی در سر در ورودی کلیسا .


 


                   


 


 


به هر حال سیاحت یکروزه بینظیری بود  .هرگز فکر نمیکردم گردش در  شهر کوچکی


 که در همسایگی تهران قرار گرفته بتواند تا این حد به روحم جلا بدهد.


 


احساس میکنم اگر من و این شهرام گلی کمی تنبلی را کنار بگذاریم درهمین همسایگی


خودمان یا شاید همین تهران هم فضاهای بینظیری برای تنفس واقعی پیدا کنیم ......


اما امان از تنبلی ...


 


هاله

No comments: