1.18.2008

برای بنیامین و تی یام عزیز


گاهی اوقات بعضی ها حتی وقتی هنوز خیلی بزرگ نشدند ، کارهای بزرگی میکنند که آدم هایی که خودشان را بزرگ می دانند و عاقل، از انجام اون کارها عاجزند


سبک مختلف حرکتی انجام دادند که به یکباره من را از جهنم سوزان به بهشت برد


دو جوان دانشجو که وقتی بهشان نگاه می کنی فکر می کنی تو را نمی فهمند ولی وقتی باآنها زندگی می کنی می فهمی دنیا چقدر زیباست که چنین کسانی در آن نفس می کشند
و آنوقت از خدا میخواهی که همیشه آنها را برای تو و برای دنیایش نگهدارد


بن گوئن و تیم گوئن همان دو تا هستند
بن گوئن در یک شب خیلی خیلی سخت یک شبی که برای من تمامی نداشت یک شبی که فکر می کردم پایانی برای آن شب وجود ندارد ، شبی که من فقط هذیان می گفتم به من نگاه کرد و در سکوت قشنگش سر من را روی شانه های نرمش گرفت و من تا آنجا که در توان داشتم گریستم
بن چند روز بود که فقط به من ، هذیان های من و گریه های من در سکوت نگریسته بود


هیچ کلامی بین ما در اون روزهای سخت ردوبدل نشد ، به هیچ سوال من جواب نداد ، هیچ قضاوتی نکرد، نگاهش اما نگاه بود
نگاه خود خدا انگار


و بعد در اون شبی که دیگر فکر می کردم دنیا تمام شده و از شدت نا امیدی منفجر شدم ، شانه های مهربانش را به من داد
برای ساعتها ، ساعتهایی که در یک سکوت سخت گذشت ، شانه هایش در این دنیای به این بزرگی تنها محل امنی بود که من درآن شب سخت داشتم


شانه هایی که هیچگاه از یاد نمی برمشان
شانه هایی که بوی خوشش تا ابد با من خواهد بود


شانه هایی که به گرمی همه محبت های گرم روی زمین خوب خداست
ای بالاترین شکر که این شانه ها را به من ارزانی داشتی
من بعد ازآن ساعتهای سخت ، سر بلند کردم وبعد خندیدم


چون آن شانه های مهربان دیگر غمی در دلم باقی نگذاشته بود
چون آرامشی در آن نگاهش بود که همیشه به احترام آن نگاه وآن سکوت وشانه های امنش در کنارش و برایش خواهم ماند

و تیم گوئن


جوان سرخ و شوخ و شلوغی که در شب نا آرام دیگری به گفت و گوی شاعرانه ای با من برخاست که یکسره از این دنیای خاکی به دنیایی رفتم که همه اش فانتزی بود و خیال و عظمت
دنیایی یکسره جدا ازهمه این ناگفته های زمینی ، دنیایی که تو را یکسره از هر چه ناهنجاری است جدا کرده ، به خلوتی می برد که روحت در آن به پرواز در می آید و او با گفته هایش روحم را ساعاتی به پرواز در آورد


و سپس از من گفت و دیده هایش از من برایم شگفت آور بود ، از منی که نمی شناختم


و از زن بودن و از مادر بودن و از معصومیت نگاه مادرانه ای که خداوند از من دریغ کرده است و او آن نگاه مادرانه را در مادران چه خوب میدید


آن شب شبی بود به یاد ماندنی که همه این گفته ها در کنار خلیج همیشه آرام فارس و در زیر نسیم خوب جنوب زده شد


و آن شب من قسمتی از خود را دیدم که هیچگاه ندیده و نشناخته بودم


برای هردوی شما از خداوند مهربان که همیشه بوده و هست و خواهد بود بهترین ها را آرزو می کنم
باشید همیشه وهمه جا پایدارو پابرجا



No comments: