1.18.2008

سرزمين تلاش

جنوب سرزمین تلاش است

تلاش ، تلاش و تلاش
روی اسکله راه می روم هوا سرد است وسوز دارد. مردان بومی برروی خاک نشسته اند و درحال ساختن تورهای سیمی هستند
من با دوربین به سویشان میروم، می خندند و مرا به چای دعوت می کنند

از نزدیک به دستانشان خیره می شوم با ابزار و نوک انگشتان چنان سیم ها را درهم می پیچند که رد دستشان را گم میکنی .سریع و چالاک تورها را برروی هم می چینند و درها را درکناری دیگر

یکی ، دو تا ، سه تا .... انبوهی از تور برروی هم چیده شده که در وقتی به آن خیره می شوی فقط پیچش سیم ها را می بینی به پیچیدگی کلاف زندگی




مردانی جوان گاه آنچنان جوان که دوست داری آنان را به سرعت از آنجا دور کنی و به روی میزهای درس بنشانی اما نمی توانی، در حال حمل تورها به انتهای اسکله هستند

به دنبالشان میروم انبوهی از لنجهای زیبای دست ساز مردان جنوب که در رنگهای گوناگون در کنار اسکله لنگر انداخته اند و گاه با طنابی به دور سنگی جایگاه خود را حفظ کرده اند

تورها را یکی یکی به روی عرشه لنج می برند از روی تخته چوبی که از روی آب از اسکله تا لنج با ارتفاعی زیاد کشیده شده اند

به داخل لنج می روم با کمک مردی جنوبی که نمی توانست از روی شرم به راحتی دستانم را برای کمک بگیرد اما بی محابا دستانم را به دستانش سپردم تا با پینه ها و زخم های دستش آشنا تر شوم
مرا به داخل لنج می برد و همچون کودکی از لنج به زبان بومی برایم می گوید، به نظرش می رسد که قسمت آشپزخانه باید برای من جذاب باشد ، مرا به سمت آشپزخانه کوچکشان می برد و با اشتیاق اجاقی را که در روزهای دوری از خشکی بر روی آن غذایشان را می پزند نشانم میدهد



می پرسم چه مدت برای ماهی گیری درمیانه آبها هستید .می خندد و می گوید اصولا ده پانزده روز، اما ما چون تنبلیم (کلمه رایج تری را به کار میبرد) نه روزه بر می گردیم
می گویم دلتنگ خانواده نمی شوی؟ می خندد و در جوابم می گوید: آنها عادت کرده اند

و از دلتنگی خودش هیچ نمیگوید

انگار او که تمام این روزها و شب ها را در میان آب و در انبوه خطرهای ناشی از شغل شرافتمندانه اش سپری میکند هیچ دلی برای تنگ شدن ندارد
یا شاید دلش برای ماهی هایی تنگ میشود که نتوانسته صید کند تا شکم فرزندانش را سیر کند



یا شاید دلش برای شبی تنگ است که بتواند بدون دغدغه نان فردای زن و فرزندش سر بر بالین آسایش بگذارد

دیگر وقت رفتن است هنگام خروج و عبور از تکه چوب باریک حدفاصل میان اسکله و لنج خجالت می کشم که بترسم
و نگران این که آیا همه این ده مردی که فردا عازم آبهای نیلگون زیبای خلیج همیشه فارس هستند به سلامت بر می گردند

برمیگردند تا دل خانواده هایشان را از دلتنگی در بیاورند

زنان دلتنگی که احیانا در این ده روز اشکها می ریزند و خرما می چینند و فرزندانشان را به نیش می کشند و هر غروب به خلیج خیره می شوند که شاید لنجی آشنا را ببینند که با ده مرد لنگر می اندازد بر خاک خوب زمین خدا




No comments: