4.27.2008

روزای بد

یک روزهای بدی در زندگی هستند که وقتی شروع می شوند تمام شدنی نیستند
روزهای سخت، روزهایی که هر لحظه آن برای شما به اندازه سالی می گذرد
روزهایی که وقتی در آن هستید و سختی آن روز را تحمل می کنید ، تلاش شما برای یادآوری روزهای خوش گذشته بی نتیجه میماند
روزهایی که اشک هایتان تمام نمی شود
ماههایی که نحس شده اند ومیروند که به سال برسند
و چه سالی
به قول شاملو
سال بد
سال باد
سال اشک
و تو می مانی درحیرت اینکه حکمت این بد و باد و اشک کجاست؟
به یاد اشتباهات ریزو درشتت در زندگی می افتی و می اندیشی که دیگر وقتی برای جبران نیست و چه زود دیر شده است
روزهایی که نمی گذرند،
شب هایی که به کابوس می گذرد
و لحظه هایی که تلخند به تلخی یک زهرخند زهرآگین
و آدمها ...آدمهایی درگیر، آدمهایی سخت ، آدمهایی که چگونه بودنشان بزرگترین علامت سوال است در ذهن خسته و خواب آلود از قرصهای ریز و درشت اعصاب که همچون دانه های خوشرنگ اسمارتیز بلعیده می شوند
آدمهایی که در گیرند با خود و تو را در این درگیری خودخواسته اشان با تو به قهقهرا می برند و این قهقرا تمام ناشدنی است
آدمها زخم خورده ای که حالا دمل چرکی سالهای زخم خوردگیشان را به روی تو باز می کنند تا چرکابه و خونابه هایش تمام وجودت را در بربگیرد و تو می مانی و راز این آلودگی
که چرا تو ؟؟؟؟
چرا تو هدف آماج تیرهای زهرآلود این انسانهای درگیری
تو که آرام ترین راه ها را برای پیمودن برگزیده بودی
تو که آنقدر آرام گام برمیداری مبادا صدای پاهای برهنه ات آسایش انسان خفته ای را در هم بریزد
چرا تو
و این چرا ها که تمامی ندارد ، مثل روزهای تلخ ، مثل روزهای سخت
و هیچ چراغی هیچ جا روشن نیست، هیچ کورسویی به چشم نمی رسد
تمام روزنه های امید را بسته اند
و تو در این چهار دیواری سخت مخوف پنهان شده ای
به امید آنکه شاید شاید شاید شاید

و شاید
halen

No comments: