4.28.2008

ارنا سافتی ها سلام

یک نوشته کاملا شخصی برای برو بچ خوب حسن پردازش که خیلی دوستشان میدارم
به یک دوست خوب و مهربون قول دادم که بچه مثبت باشم و به جای ناله و زاری از خوشیهای روزگار بنویسم که کم نیستند و فقط من نادیده می گیرمشان
اینطوری شروع می کنم

صبح است
چشمهایم را باز می کنم و سبز برگهای درخت کنار پنجره به من لبخند می زند ، جوابش را نمی دهم از جا بلند می شوم واولین کاری که به ذهنم می رسد این است که برای گنجشکهایی که سنفونی صبح به خیر در پشت پنجره سر داده اند ، دانه بریزم و صبحانه مفصلی برایشان آماده کنم
نسیم به صورتم می خورد و خنک می شوم
به خدا سلام می کنم و فکر می کنم برای یک عالم خوبی که در دنیا به من داده باید شکر گذارش باشم
ته دل شکری می کنم و برای خدا که از پس ابرها مرا چپ چپ نگاه می کند دستی تکان میدهم
خدا از من گرفته و نا امید است اما من هنوز به او امید دارم و روزها و ساعت ها سر این اختلاف با هم بحث می کنیم و هر بار من پیروز می شوم و خدا در حالیکه لبخندش را در زیر ریش سپیدش پنهان کرده است مرا به سلامت راهی محل کارم می کندترافیک و بوق و دود را پشت سر می گذارم و زنگ واحد 5 شرکت اطریشی ارنا سافت را به صدا در می آورم هادی خان به اندازه 5 دقیفه دستانش را روی دکمه اف اف فشار مید هد و من وقتی به طبقه دوم می رسم مطمئن می شود که در باز شده است
هادی خان امروز موهایش را مدل سیخ سیخی زده است و پیرمرد مهربانی شده که مانند پسر بچه های شرور در یک گوشه می نشیند تا به شیطنت های ما قهقهه پیرمردانه ای بزند و گاه از سر خوشی لیوانی چای بدستمان بدهد
هر روز که می رسم اولین چهره بعد از هادی خان ، مامان نی نی استمینا یا همان مامان نی نی تازگیها شکمش بزرگتر شده و نشان می دهد که نی نی دارد حسابی هر چه مامانش می خورد را به نفع خود تصاحب می کنددومین نفر صفاست با لهجه شدید ترکی و تنها مرد شرکت که از او رو می گیریم و هر وقت وارد می شود هر کدام از ما به دنبال روسریمان می دویم و صدای چای خوردن و هرت کشیدن هایش بدترین و خنده دارترین لحظات صبح شرکت است
سومین نفر که دیده می شود همان سجودی شرور با نمک است که حتما اول صبح دارد نامه هایش را که متشکل از لباس های رنگارنگ خانم های مامانی است چک می کند وبرای من هم میفرستد
سحرناز از در وارد می شود با نان و خامه و شکلات و پنیر و خلاصه یک صبحانه مفصل که همیشه مرا در خوردن با خود شریک می کند و البته یک لیوان چای داغ که یک قندان قند در آن حل شده است
حالا نوبت شعله می رسد
از پیاده روی صبحگاهی می آید سر حال ، با انرژی و می توانم سوالات فلسفی متعددی را که از خانه تا محل کار با خود حمل کرده است و آماده است که یکی از آنها را با من قسمت کند ، در هاله دور سرش ببینم
علیرضا زنگ می زند و هادی خان به تلفن جواب میدهد از لحن هادی خان می فهمیم که آق پناه نوری یا نمی آید یا ساعت 11 می آید و جز این دوحالت حالت دیگری برای او امکان پذیر نیست


درهمین احوالات که همه دارند از من می پرسند دیشب زیاد خوابیدم یا اصلا نخوابیدم یا گریه کردم یا اینکه بالاخره پف چشمم چه منشا یی دارد در باز می شود و سهیل و منیژه از راه می رسند
منیژه امروز روسری زرد سرش کرده و بهانه ای به دستمان داده تا ازش شیرینی بگیریم و اما سهیل نازنین موهایش را کوتاه کرده طوریکه سیختر و روبه بالاتر از همیشه است و معلوم است که از ساعت 8 تا 8:30 سعی می کرده موهای نازنینترش را به بهترین شکل ممکن رو به خدا به سمت بالا آرایش کند
هنوز کمی خواب است اما خدا را شکر یکی از متعدد تی شرت های ساخت جوردانویش را پوشیده و دست از سر بلوز مشکی زشتش برداشته است
کار شروع می شود همه اول صبح یا در حال چک کردن یاهوهایشان هستند یا دارند سریع پروژه های عقب افتاده اشان را به سرعت به سرانجام می رسانند
من دارم وبلاگم را به روز می کنم که یک از این سهیل بلا گرفته می آید که دوستان شرمنده و این به زبان خوش یعنی که اینترنت ممنوع کار داریم با پهنای باند
در همین اوقات است که ساعت 11 شده و علیرضا از در وارد می شود
کمی خواب آلود و با موهایی که معلوم است از دست نی نی هایش ارمیا و ایلیا کمی درهم تنیده شده است. البته نه به سبک آق سهیل


مدتی می گذرد همه سرگرم کارهای شخصی و شرکتی هستند که سحرناز وارد می شود و سراغ پروژه های همه را میگیرد ، صدای شعله از اتاق بلند می شود که به خاطر کشف یک خطای جدید در پروژه می گوید : بدبخت شدیم و قهقهه بچه ها
وناگهان صدای بیم بیم بیم دیم دیریم وحشتناک فراخوانده شدن از طرف رییس که در اطریش در منزلش نشسته و تازه از خواب بیدار شده و به ذهنش رسیده که با این نرم افزار چت لعنتی یک حالی به ما بدهد به گوش می رسد و تا ساعت ناهار یکی یکی مورد بازخواست و بازجویی مذ بوحانه ای قرار می گیریم
وسط کار برق می رود و شعف و شادی در چشمان همه دیده می شود و اینجاست که نی نی ارنا سافتی ها دست به کار می شوند علیرضا در حالیکه فقط دو چشمش از پشت مونیتورش پیداست باربا پاپای قرمز سهیل را به کله مامان نی نی پرت می کند و سهیل که همیشه ادای پرت کردن را در می آوردو من که همیشه نشانه هایم به خطا می رود مامان نی نی خندان و عصبانی باربا خندان زرد کثیفش را چند بار به سروکله همه می کوبد و بعد همه تصمیم میگیریم که بچه های خوبی باشیم و ساعات بی برقی را با متانت بیشتری بگذرانیم ، پس بازی پانتومیم راه می اندازیم و همیشه من و علیرضا به خاطر مظلومیت ذاتیمان باید آیتم ها را برای حدس زدن بچه ها اجرا کنیم
بازی می کنیم و بازی می کنیم و برق خیال آمدن ندارد .سفره ناهار را می چینیم ناهار می خوریم و سر ناهار همیشه بحث به اینجا می رسد که این آقایون هستند که در زندگی محق ترند یا خانومها و من در ته دلم دوباره با خدا دعوا می کنم که خدا جون با حالم این جریان زن و مردی که برای تفریح خودت راه انداختی واقعا بی مزه ترین قسمت آفرینشت بوده ، و خدا دوباره از پشت پنجره چپ چپ نگاهم می کند
و من این نگاهش را هم ندیده می گیرم و به بحث بچه ها گوش می کنم در حالیکه دارم شیشه ترشی را از جا در می آورم و فشارم می رود که رفته رفته به صفر برسد
بچه ها هر کدام هر روز صبح با خود صفا و صمیمیتی را به ارمغان می آورند که فکر می کنم اگر آنها و صفایشان نبود دنیایم چقدر بی مزه می شد
هر کدام با حساسیتهای خاص و قشنگشان
مامان نی نی اصلا دوست ندارد مامان نی نی صدایش کنیم ، گاهی به من اخم می کند گاهی طریقه پخت قورمه سبزی یادم میدهد و گاهی لقمه های خوشمزه نان و پنیرش را با من سهیم می شود
شعله دوست دارد غذایش را در ملایم ترین حالتی که شعله گاز دارد گرم کند تا تمام ویتامین هایش محفوظ و پابرجا بماند
و من و او بحث هایمان از وجود و عدم وجود تعهد تا جدیدترین نمایشگاه خانه هنرمندان و مزایای درس خواندن در خارج از ایران و نوع سوتینی که باید بپوشیم تا هیکلمان رو فرم بماند در نوسان است. و حرف زدن با شعله تورا به دنیای باید ها و نباید هایت میکشاند و گاه گاهی به من تلنگری می زند که هاله خودت را فراموش نکن
معصومه هنوز به دنبال مدل های لباس جینگیلی ای است که دوستانش برایش می فرستند و گاه گاهی به من یاد آوری می کند که دنیا گوه ترین چیزی است که تا بحال دیده و با هم به دنیا می خندیم
سحرناز ترکیبی از تمام مهربانی و جدیتی است که تا بحال دیده ام یک ترکیب عجیب ، با حساسیت های دخترانه خاص خودش در حالیکه نگران من است و گاه گاهی نصایحش مرا به دنیای واقعی و ندانم کاری هایم برمی گرداند
منیژه که گاهی مرا در پارک سیبویه دستگیر می کند و دو تایی با هم یک حال و هوایی می کنیم
علیرضا نمونه ای از یک مرد خشن اما موفق که عشقش به فرزندانش را در لابلای کدهای برنامه نویسی اش می بینم وقتی برای رییس شرکت با قدرت از نبودنش در شرکت دفاع می کند
و سهیل که این نوشته را به او تقدیم می کنم به خاطراینکه او شاهد عوض شدن چهره ام از پشت مونیتور از خوشحالی به غم و برعکس است به علت تمام لحظات خوب و تلخی که دارم
سهیل که همیشه نوشته هایم را می خواند و مرا به خاطر نوع نگارشم تحسین میکند
سهیل که به قول خودش یک ستاره است که گاه گاه ظاهر می شود و در هر ظهورش مرا به یاد شادی های دنیا می اندازد که مدتهاست از آنها غافلم
سهیل که به شدت در مقابل گفته هایم درباره مرگ و میر واکنش نشان می دهد و علیرضا را برای کشیدن سیگاری به پشت بام دعوت می کند و دوتایی با هم می روند و من و مینا را درحسرت دود کردن یک نخ ناقابل سیگار تنها می گذارند و من می مانم و عطش دود کردن یک نخ سیگار که باید برای وصالش تا شب و رسیدن به خانه ام صبر کنم




الان باید بروم چون علیرضا یک نسکافه به من داده و می خواهم سری به اتاق بر و بچ برنامه نویس بزنم و کمی با آنها شادی کنم و لینک این صفحه را برای همکاران بفرستم


و آخر اینکه آق یوسفی چاکریم
Hallen

3 comments:

Soheil.Y said...

سلام. من مامان نی نی هستم ، ستاره نیستم
این خیلی خوبه که با لا اخره تو این شرکت یه صفاو دوستی وارد شد که بتونیم این همه در واجه هم بنویسیم .
چند تا حرف اومدم بنویسم همه اش رو خودم سانسور کردم.
اما کلا ام بی باید به داشتن ما افتخار کنه .

هاله اینو در واجه خودت ننوشته بودی که سر میز ناهار میشینی در راس و داااااااااااااد و هوار راه میندازی و با شمالیهای هم ولایتیت اونقد سر صدا می کنین که کسی ندونه فکر میکنه اینجا دعواست

Unknown said...

اولاً سلام كه.
دوماً خانم هفتلنگ ، خيلي متن بامزه اي بود و تصوير اينجا رو خيلي دقيق نشون ميداد.
سوماً مرسي كه از من تعريف كردين.
چهارماً اينكه كاملاً تحت تاثير قرار گرفتم. عجبجاي ضايعيه اين ارنا سافت...
پنجماً يكي از بزرگترين خوبي هاي اينجا اينه كه همكاراني داريم كه علاوه بر همكار بودن ، واقعاً با هم درغم و شادي سهيمن.
ششماً، بدترين مورد اينجا هم مديرشه.
هفتماً من ديكه از اين به بعد به آقاي يوسفي يا همون سهيل ميگم ستاره.
هشتماً واقعا همه دوست داريم هميشه شادي شما رو ببينيم.
نهماً، البته همه تو زندگي هم غم دارن هم شادي. اماآدام بايد خودش براي خودش اهميت قائل باشه. هيچ غمي ارزش خراب كردن زندگي آدم رو نداره و بايد بهش بعنوان يك مورد خيلي زودگذر نگاه كنيم.
دهماً، من آخر از دست اين خانم هفتلنگمي تر كم.... آخه از ساعت 9 صبح ميگه ناهار بوخوريم...
يازدهماً ديگه عرضي نيست جز آرزوي شادي و سلامتي و موفقيت خانم هفتلنگ و ني ني و مامان ني ني و باباي ني ني و همكاراي مامان ني ني ....

Soheil.Y said...

Salam, khooooooobin? in Hale ke mibinid yeki az doost dashtani tarin doostaiiiye ke man dashtam, enghade khoobe ke nemidoonin, man kheili doosesh daram, behtarin arezoohaye mojood dar alame bashariyat ro ham barash daram. in blog behtarin va motefavet tarin halati bood ke ta alan az Erna yad shode bood, makhsoosan inke hamrah ba jomalate zibaye shoma bashe, kheili mamnoon az inke az hame yad shod, omidvaram hamishe shado salamt bashi hale. Take care ...... SY