11.25.2008

بازم تولدم مبارک

بچه ها غافلگیرم کردند

اول قرار بود یک تولد کوچولو بگیریم، با مشارکت بروبچ همیشگی فامیل و همکاران که یکی از همکارام منصرفم کرد
بعد یک تولد دو نفره با فرهاد گرفتیم
روز دوشنبه خیلی خسته و کوفته از کلاس زبان رفتم خونه و تقریبا داغون بودم که سروکله فرهاد پیدا شد
اول شروع کرد به اینکه بیا فیلم ببینیم
و من هی بهش می گفتم فرهاد جون ، عشق من ، من دارم از خواب می میرم
و فرهاد هی میگفت نه برو یک لباس خوشگل بپوش بیا فیلم ببینیم
من هم دیدم کلنجار رفتن فایده نداره ، رفتم لباس پلوخوری پوشیدم و نشستم که با هم فیلم ببینیم
و دیدم فرهاد موزیک گذاشت
من گوگول هم اصلا نمی فهمیدم این کارا برای چیه ، فقط متعجب ، خسته و داغون بودم
در حالیکه داشتم نقشه می کشیدم ، فرهاد را دو در کرده و به تکیه لحاف دوزها پناه ببرم از شر خستگی
ناگهان در اتاق باز شد و آواری از بروبچه های همیشه جاودان و همیشه همراه تولد مبارک گویان با کلاه بوقی و کلی غذا و کادوهای رنگارنگ به من و تکیه حمله ور شدند
خلاصه همه خستگی از تنم در رفت
و بعد فهمیدم که فرهاد با همکاری هدیه ، دختر دایی عزیز و توطئه راحله برام تولد گرفتند
شب خیلی خیلی خوب و به یاد ماندنی ای بود
خیلی خوش گذشت
خیلی به یاد ماندنی شد
حضورشان برام همیشه با ارزش بوده
و همیشه در همه سخت ترین لحظه ها و موقعیت هایی که بهشان نیاز داشتم حضور داشتند
یک جمله از مادر بزرگم : چشم همه حسودها از کاسه دربیاد ایشالا
فرهاد جدیدم، هدی عزیزم، رالی و آرش کمانگیرش، دو تا گوله چاق خوبم بن و میلی و همه اون چند نفری که نمیخوام اسمشان را ببرم
دوستتون دارم
دوستتون دارم
دوستتون دارم
و بخاطر حضورتان جشن تولدم خیلی به یاد ماندنی شد

1 comment:

Unknown said...

tu ax bazam ke khastei naghola!
bache haye sherkat chi hich kodum nabudan? age tu sherkat ax andakhtin az tavalodet baraye man ham befrest.