11.06.2009

همه كتابهاي زندگي من

در مورد موزيك نوشتم و در مورد تلويزيون دو موضوع ديگر هست كه دوست داشتم اول در موردشان بنويسم و بعد به سراق وعده هر روز موزيك ، هر هفته فيلم ، هرماه كتاب بروم
اولين كتابي را كه در زندگي خودم خواندم كتاب بزبز قندي بود
اين كتاب را مادرم برايم جلد نايلون يا به قول پيشول ناليون گرفته بود
واقعيت اين بود كه اين كتاب عشق دوران كودكي من بود و نميدانم چرا
مادرم هر روز بايد آن را برايم ميخواند
و اين مسئله آنقدر تكرار شد كه من قبل از دبستان و يادگيري خواندن و نوشتن همه جملات كتاب را مو به مو از بر بودم
نكته جالب اين بود كه دقيقا ميدانستم نوشته كجا به پايان مي رسد و به صفحه بعد مي رفتم
اطرافيان فكر مي كردند من خواندن مي دانم ، از بس كه نقطه به نقطه داستان را حفظ بودم
بالاخره خواندن و نوشتن ياد گرفتم
پدر و مادرم هميشه به هر مناسبتي برايم يا ماژيك مي گرفتند يا كتاب
تقريبا بيشتر كتابهاي كانون را داشتم
با وجود خونه خيلي كوچكمان ، اما برايم جاكتابي گرفته بودند
به همان روال موزيك برادر كمونيستم شد راهنماي من
و از اينجا بود كه شروع كردم به خواندن همه كتابهاي صمد بهرنگي
بايد اعتراف كنم كه هيچوقت داستانهاي صمد را دوست نداشتم
چون هميشه بچه هايي كه با ماشين شخصي به مدرسه مي رفتند در داستانهاي بهرنگي بچه هاي ننري بودند و خوب من هميشه با ماشين پدرم به مدرسه مي رفتم
و هميشه فكر مي كردم اگر صمد زنده بود ، حتما از من متنفر بود
بتدريج كتابهاي هانس كريستين اندرسن و بعضي داستانهاي كودكانه تولستوي به كتاب هاي صمد اضافه شد
برادرم اجازه نمي داد كه هر كتابي را بخونم
خودش انتخاب مي كرد يا برايم مي خريد
و اكثر كتابها كتابهاي كانون بودند
مثل لك لك ها بر بام
باخانمان و بيخانمان، ساداكو، پولينا، گاه گاهي قصه هاي شاهنامه و مولوي به زبان كودكانه و از اين دست
رفته رفته حس كتاب دزدكي خواندن در من بيدار شد
هر كتابي كه برادرم مرا از خواندنش خيلي منع ميكرد كتابي بود كه حتما ظرف يكي دو روز بايد مي خواندم و يادم ميايد به همين علت بود كه در اوايل راهنمايي كتاب سووشون را خوندم
نميدانم واقعا چرا از خواندنش منع شده بودم اما نتيجه منع شدن خيلي خوب بود چون من اولين شخصيت داستاني كه عاشقش شدم شخصيت مرد كتاب سووشون بود
و خيلي بيدليل با سيمين هم آشنا شدم
روش دزدي كتاب خواندن به اين صورت بود كه به بهانه امتحان جغرافي يا درس ديگري به اتاق مي رفتم در حاليكه كتاب مورد نظر را در لاي كتاب درسي جاسازي كرده بودم و شروع ميكردم ركورد كتاب خواندنم يك روز يك كتاب بود
خدايي خيلي خوب بود
بهترين اوقات كتاب خواندنم همان روزها بود
البته برادرم ساكت نمي نشست و همينطور به خيال خودش با نظم و ترتيب پيش مي رفت
از كتابهاي صمد به كتابهاي انقلابي اي مثل خرمگس ،‌داستانهاي علي اشرف درويشيان، كم كم شريعتي و جلال به ميدان آمدند و من هم همچنان كتاب هاي مورد علاقه خودم را دزدكي مي خوندم
گاهي سرم رو روي شعل گاز مي گرفتم و وقتي حسابي داغ ميشد مي رفتم پيش مادرم و ميگفتم
هايده جون من تب دارم نميتونم برم مدرسه ، مامانم بلافاصله دست ميگذشت روي پيشانيم و ميگفت واي تو چرا اينقدر داغي
و نتيجه ماندنم در منزل مي شد
خواندن كتاب و لاجرم خوردن آب ليمو شيرين تلخ
در يك دوره اي خواندن كتابهاي كلاسيك ديگر شده بود خوراك روزانه ام
ازهمان كتابهاي دختر پسندي كه به ترفندي عاشقشان مي كند
مثل بربادرفته و دزيره و جنگ و صلح و ناگزير در به در به دنبال فيلم هاي اقتباسي از رمان هاي كلاسيك گشتن
و لابلايش كتابهاي پيشنهادي امير مثل تمام رمانهاي مربوط به انقلاب اكتبر روسيه و كلا رمانهاي روسي مثل
دكتر ژيواگو، سرنوشت يك انسان ، دن آرام ،داستانهاي داستايوسكي ،‌زمين نوآباد ،‌سرزمين كف،‌كم كم كار به جايي رسيده بود كه زندگينامه لنين هم به اين ليست اضفه شد كه مي توانم الان اعتراف كنم كه دوصفحه يكي ميخواندمش
درهمين روزگاران بود كه عاشق ناپلئون بناپارت شدم فقط به اين علت كه ناپلئون هم مثل من بتهوون گوش ميكرد
و به اين ترتيب بود كه تمام كتابهاي مربوط به انقلاب فرانسه هم به ماجرا اضافه شد
از كتاب انقلاب كبير فرانسه تا تبعيدي سنت هلن و .... و اين ماجرا ادامه داشت تا دايي بزرگم كه انسان كتابخواني بود از اين كتاب خوندن هاي من بسيار لذت مي برد و شروع كرد با برادرم رقابت كردن و به من كتاب غرض ميداد
كتابهاي دايي كه اصولا آدم افسرده و نيهليست و پوچ گرا و هرج و مرج طلبي بود با خوشه هاي خشم شروع شد و به كافكا و صادق هدايت رسيد و گهگاهي سارترو خلاصه من هم مي خواندم و با خواندن هر كدام به آرزوهايم اضافه ميشد
با خواندن سرگذشت يك انسان به اين نتيجه رسيده بودم كه بايد بچه دار نشم و در عوض از پرورشگاه بچه بيارم
وقتي صادق هدايت خوندم به اين نتيجه رسيدم كه حتما بايد در پرلاشز دفن شوم و شايد هم روزي برسد كه به خودآگاهي خودكشتن برسم
از سارتر و كافكا هيچي نمي فهميد
تلاش همه خانواده براي اينكه من كتاب كليدر و اصولا كتابهاي بيش از يك جلد بخوانم بدون ثمر بود
و هنوز هم ازكتاب هاي قطور متنفرم
تقريبا هر كتابي ميخوندم بيش از آنكه با خود كتاب درگير شوم با نويسنده آن سرگذشتش و در نهايت اثر سينمايي آن درگير مي شدم
و در به در به دنبال نمونه هاي فيلم شده اش مي گشتم
كم كم ياد گرفتم كه خودم كتاب انتخاب كنم
شدم صاحب سليقه
جلال و سيمين دو ياري بودند كه ديوانه وار دوستشان داشتم
سال سوم راهنمايي در موردشان يك روزنامه ديواري درست كردم كه فقط يك روز به ديوار بود
در اين سالها هميشه با رسول در مورد كتابها و فيلم هاي مورد علاقه امان ساعتها گفت و گو مي كرديم
و او هم منبع ديگر كتابي بود كه داشتم
البته كتابخانه رسول هم بيشتر كتابهاي كمونيستي داشت
اما حرف زدن با او و بحث كردن در مورد كتابها و فيلمهاي مشتركمان بسيار لذت بخش بود
نميدانم كدام يك از اين ديوانه ها بود كه كتاب ونگوگ را به من داد
با وجوديكه از دبستان به كلاس نقاشي مي رفتم اما با خواندن ونگوگ مطمئن شدم كه من بايد نقاش بشوم و اين رشته گرافيك لعنتي از همان روزهاي آغازين دهه دوم زندگي گريبان مرا گرفت
و شدم گرافيست و نقاش مدرسه
و سيل عظيمي از بيوگرافي نقاشان و فيلمهايشان به مجموعه بالا اضافه شد
و اين ماجراها ادامه داشت تا كلاس كنكور و آشنايي با دكتر قطب الدين صادقي
آقاي دكتر تبحر عجيبي داشت كه درباره هر چيزي آنچنان هيجان انگيز صحبت كند كه دلت را از جا ببرد
در روزهاي سختي كه بايد براي كنكور آشنا مي شديم، يكبار دكتر درباره ماركز صحبت كرد
و كتاب صدسال تنهايي و آنچنان گفت با آن صداي گيرا و لحن فوق العاده اش كه پيدا كردن كتاب برايم از نان شب واجب تر شد
بعد از تعطيلي كلاس ، پريدم سمت كتابفروشي هاي انقلاب به دنبال صدسال تنهايي
و نهايتا فهميدم كتاب ممنوعه است
آن سالها نمي توانستي به راحتي افست كتابها را پيدا كني و مثل الان هم نبود كه سر هر گذري كتابهاي قديمي بگذارند و با اندكي زياد تفاوت قيمت بفروشند
اين بود كه ناكام به خانه آمدم
اولين گام تماس با رسول بود
كتاب را داشت
و همان شب برايم آورد
شبانه كتاب را خواندم و فهميدم هر آنچه تا آنزمان خوانده بودم مقدمه اي براي درك دنياي بزرگتري بيش نبوده است
دنياي گسترده اي كه همانند اقيانوس بيكران و زيباست و همچنان موجان و خروشان
اين روند ادامه پيدا كرد
تا اين روزها كه قاتل جانم شده ادبيات مينيماليستي كه ناياب است و كتابهاي ميخالكوف و براتيگان كه مي پرستمش
دونكته را بايد اضافه كنم
سال اول كه كنكور دادم رشته ادبيات قبول شدم كه راضي كننده نبود و براي اينكه از غصه نميرم برادرم حميد مرا در كلاسهاي مجتمع آموزشي سينما ثبت نام كرد
مجتمع دو حسن داشت
يكي اينكه فهميدم ‍ژانر فيلمنامه هم وجود دارد و ديگر اينكه خيلي نامهايي از زبان اساتيد و يا دانشجويان ديگر در زمينه ادبيات به گوشم مي خورد كه برايم جالب بود
نكته دوم اينكه در بررسي بالا شعر از قلم افتاده است
واقعيت اين است كه هيچوقت هيچكس دراين خانواده نبود كه خيلي شاعرمسلك باشد
اما رسول گاه گاهي شعر مي گفت و كتاب شعر بسيار داشت
از بين كتاب هاي او كه گاه گاهي به آنها سرك مي كشيدم تنها فروغ برايم جذاب بود
وبيش از اشعارش زندگي فروغ برايم جذاب بود
هنوز هم شعور شعري من به بيش از فروغ نميرسد
يا او بهترين است يا من بهتر از فروغ را نمي فهمم
به مدد كلاسهاي تصوير سازي بني اسدي با دوشاعر ديگر اخت شدم كه دوستشان دارم يكي اكتاويو پاز كه بنظرم سراسر اعجاب است
و ديگري نيما كه شعرهايش را گاه مي پرستم
سهراب از شاعراني است كه زماني عاشق شعرهايش مي شوم و زماني ديگر تحملش برايم سخت است
و البته شاملو كه گاهي بهترين است ،‌اما گاهي
و اين همه آنچيزي است كه من از شعر مي فهمم
درنهايت بيش از آنچه ميخوانم ،‌ديده ام كه ماجرايش بماند براي پستي ديگر

No comments: